امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

امیرحسین

تور حسن آباد واسه امیرحسین

یه چند روزیه مامانت هی میگه "کی میریم حسن آباد" و منم میگم سرم شلوغه و درسام مونده!!امروز صبح من آزمون زبان داشتم.اگه قبول بشم واسه آزمون جامع مشکلی نیست. رفتم امتحان. مامان و خاله ات هم ساعت 9 رفتن مسجد ریحان تو میدون فاطمی جلسه برای مکه. من امتحانم رو زودتر دادم به مامانت زنگ زدم که میام دنبالت.وقتی رسیدم جلسه تموم شده بود و خاله هم رفته بود. منم مامانتو برداشتم و رفتیم حسن آباد.کلی سرویس خاب نوزاد با طرح های مختلف دیدیم. حالا بین دوتاش مثل دفعه قبل مرددیم. مامان کلی ذوق می کرد ولی در عین حال کلی هم خسته شده. نمی دونم مکه را چیکار می کنه! برگشت هم رفتیم واسه تولد عمه به کیک خوشمزه خریدیم. مامان بزرگ و پدر بزرگ از اون پیتزا پنجره ای بزرگا ...
18 تير 1391

امیر حسین تو گوگل اول شده!!

سلام عزیزکم امروز توگوگل سرچ کردم دیدم با عنوان  امیرحسین قندی وبلاگ تو اولین سایته!! با عنوان امیرحسین سرباز امام حسین هم دومین سایته!! حالا چرا اینو نوشتیم چند روز پیش یه پدر بزرگوار به که اسم پسرش "امیر حسین قندی" هست برای ما این پیامو گذاشته: "سلام اسم پسر من امیرحسین قندی هست امیرحسین من هم سرباز امام زمانه و از تمام هستی بیشتر دوستش دارم خوشحال شدم دیدم یه هم نام خوب پداره.امیرحسین من سه سال و نیمشه خیلی خوشحال شدم این وبلاگ رو دیدم،دیدن اینکه از اسم و فامیل پسرم یکی دیگه هم هست خیلی خوشحالم کرد احساس میکنم امیرحسین شمارو هم مثل پسر خودم دوست دارم ایشالا جشن تولد صد سالگیش رو باهم و در کنار هم بگیرید." ...
18 تير 1391

اندک اندک جمع مستان می رسد...

سلام عزیزکم الان ساعت یک ربع به دو نیمه شبه. مامانت و شما خیلی وقته خوابیدین. منم مشغول آماده کردن متن سمینارم هستم. چون داریم میریم مکه و دو هفته نیستم تن تن دارم کارامو انجام میدم. دیروز سمینارم تو درس جریان دوفاز ارائه کردم. خیلی خوب بود.الحمدلله... متنشم مامانت برام تایپ کرد و امروز از بعد از ظهر مشغول ویرایش شدم. امروز خونه مامانبزرگت بودیم.منم واسه ناهار رسیدم.آبگوشت داشتن. بعد از ظهر عمو حسین مامانت با خانومش اومده بود اونجا. تا مامانت دید فهمید بارداره!کلی خوشحال شد.. میگفت چه بی صدا! آخه یکی نی بگه مگه صدا داره!!! دیروز یه سری از اسباب بازی هایی که خودم یا مادری اینا از مکه و کربلا واست خریده بودیمو اوردیم و ...
18 تير 1391

افزایش آمار سایت

تو این یه هفته آمار بازدید سایت به طرز عجیبی به صورت صعودی افزایش یافته!! در حالی که تنها تو این 5 روز یه نظر داده شده!! این برام عجیبه. یعنی ما مورد حمله سایبری قرار گرفتیم؟! میگن یه ویروس جدید اومده اسمش شعله اس!! نکنه شعله اومده. اگه کسی میاد یه اِهننی اٌهوننی تو نظرات بذاره من خیالم راحت بشه!!
18 تير 1391

امیرحسین حاجی شدی

امروز به مکه رسیدیم. حوالی صبح ساعت 3. از ساعت 4.30 از مدینه به مسجد شجره رفتیم و تا بعد از اذان مغرب اونجا بودیم. ساعت 8.30 از مسجد شجره حرکت کردیم. تو راه به شام تو ماشین ناگت مرغ بهمون دادن. مامان نخورد. میگفت این صیده و موقع احرام اشکال داره. آیه قرانشو هم می خوند. هرچی من براش توضیح می دادم قبول نکردکه!! ساعت 3 رسیدیم هتل.تا 4.30 استراحت کردیم و بعدش نماز و صبحانه و برای اعمال رفتیم خانه خدا. من دلم شور می زد اما مامانت حال خوبی داشت. طوافو بدون مشکل انجام دادیم. من با یه دست صندلی را با خودم می بردم که اگه مامان خسته شد بشینه و با یه دستم کتاب دعا. تازه با دو تا دستم از دو طرف حایل مامانت بودم. یک صفحه از دعای ندبه را چند دفعه اوم...
18 تير 1391

بابایی اتاقشو تحویل پسرش داد!

ما چهارشنبه شب ساعت 11 رسیدیم خونه و من شنبه امتحان داشتم. البته درسامو برده بودم و یکم هم در مکه مطالعه کرده بودم. خلاصه تمام هفته گذشته در گیر دوتا امتحانم بودم. یکی شنبه و یکی هم چهارشنبه. الحمدلله امتحان شنبه را خیلی خوب دادم و نمره اول کلاس شدم18.8!! دومی هم بد نبود. کلاساش تو تابستونم ادامه داره و ایشاله ختم به خیر میشه. امتحان بعدی هم 13 تیره. تو هفته گذشته کمر پدربزرگ برای چندمین با گرفت و خلاصه خیلی اذیت شد. الان بهتره. باید بره عکس بگیره تا بینیم مشکل چیه! دیشب از بعد از نماز افتادم به جمع کردن وسایلم از توی اتاق.جزوهای مامانتو ریختم توکارتون، کتابای خودمو از کتابخونه ریختم بیرون و کتاب خونه را از هم باز کردم و بردم تو اتا...
18 تير 1391

ما از مکه برگشتیم

ما چهارشنبه شب ساعت 9.30 دقیقه رسیدیم تهران. الحمدلله همه حالشون خوبه. کلی خاطره داریم که باید بنویسیم اما فعلا بابایی فردا امتحان داره و سخت مشغول درس خوندنه! ایشالله امتحاناشو داد واست می نویسیم چطور حاجی شدی. الان وسایلت تو اتاق بابایی. یواش یواش داری بابارو از اتاق کارش بیرون می کنی!! بابا می گه به این میگن "فتح سنگر به سنگر".قربرون فاتح خودم بشم الهییییییی
18 تير 1391

کالسکه امیرحسین

از اول سفر مامان هی دنبال واسه امیر حسینه. تو مدینه چندتا چیز دید اما چنگی به دل نمی زنه. تا اینکه دیروز بعد از ظهر رفتیم دنبال کالسکه واسه گل پسری. ناگفته نمونه که در مدت اقامت تو مکه اصلا بازار و خرید نرفتیم. ساعت 5 رفتیم فروشگاه الدولی. بابابزرگ اونجا چندتا کالسکه دیده بود. دیدیدم.چنگی به دل نم زد.  خوب الان باید بریم بیرون. بقیه اش را بعدا واست می نویسم. البته الان لپ تاپ روشن کردم جوابای تمریناتم رو بنویسم نمی دونم چرا از وبلاگ تو سر در آوردم.موشی بابا این مطلب ادامه دارد
18 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرحسین می باشد