آتلیه یکسالگی
دیروز با خاله ای امیرحسین را بردیم اتلیه. از دیشب نگران بودم امیرحسین مثل سه شنبه صبح زود از خواب بلند بشه و وقتی که می خوایم بریم بد اخلاق باشه. و همین هم شد صبح ساعت 6 پاشد!! و البته ما هم گذاشتیمش تو تخت خودمونو کنار من دوباره خوابش برد. ساعت 10 رسیدیم اتلیه. خیلی به ما دور نبود. وقتی رفتیم اونجا به ما قالبهایی که داشتن را دادن تا انتخاب کنیم. در همین اثنا آقا امیرحسین هم بدون کوچکترین غریبی با اعتماد به نفس تمام اتاق های اتلیه را بازرسی کرد و کلی با پرسنل اونجا دوست شد!! یه ماشین دیده بود مدام داد میزد :ماه ماه!! خلاصه عملیات عکاسی شروع شده بود و ما با هر صدا و صوت و ادایی بود تلاش کردیم عکس بگیریم.دیشب سه تا بسته باتری خردیده بودیم و ...