امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

امیرحسین

خاطرات سفر حج: عمره دوم،نیابت،فاجرنا من النار!

بعد از ظهر مامان رفت بیت الله ولی من هتل موندم و درس خوندم. برای نماز اومدم برم که چون هتل ما دور بود ماشین نبود که برم. با توجه به اینکه محل هتل ما بعثه بود نماز جماعت برگزار میشد. نماز و خوندم و... بعد از شام تصمیم گرفتم برم عمره انجام بدم. به نیابت دوپدربزرگ مرحومم و اجدادم و جد بزرگوار و دوستاشتنیم شیخ رضا سراج(گرچه ندیدمش ولی اهل علم بوده و من خیلی بهش احترام میذارم). رفتم طبقه همکف از مسول فرهنگی هتل بپرسم ماشین هایی که برای مسجد تنعیم میرن کدوم سمت مسجدالحرام می ایستن،که یکی از جوانهای کاروان را دیدم احرام پوشیده تو لابی ایستاده. ازش پرسیدم گفت ما دونفریم اگه تو هم بیای سه نفری بریم. آمار ماشین را هم در آورده بود.ازش 10دقیقه وقت...
20 تير 1391

جایزه بزرگ پسرگلمون:امیرحسین حاجی میشه!!

سلام پسر گلم اونقدر کار و درس دارم که بعضی روزا تا آخرشب سرم تو کتابامه و نمی رسم برات بنویسم... اینایی هم که می بینی با چشمای پف کرده و با بی رقمی تمام واست می نویسم چون خیلی دوست دارم.کلی هم غلط دیکته ای داره!! امروز بابایی رفت و جایزه پسر عزیزشو گرفت. اگه گفتی چیه؟ شما و مامان و بابا به همراه مامان بزرگ بابابزرگ و خاله انشالله نیمه خرداد ماه میری خونه خدا و حرم پیغمبر. البته همه کاراشون آماده بود و بابایی بود که باید مجوز خروجشو می گرفت که امروز آماده شد و بابایی هم می تونه با شما بیاد. حالا نوبت توپسر گلم که یه چرخ تو دل مامان جونیت بخوری تا خانوم دکترت به مامان اجازه فعالیت بده و شایدم اجازه داد با شما بیا...
18 تير 1391

امیرحسین حاجی شدی

امروز به مکه رسیدیم. حوالی صبح ساعت 3. از ساعت 4.30 از مدینه به مسجد شجره رفتیم و تا بعد از اذان مغرب اونجا بودیم. ساعت 8.30 از مسجد شجره حرکت کردیم. تو راه به شام تو ماشین ناگت مرغ بهمون دادن. مامان نخورد. میگفت این صیده و موقع احرام اشکال داره. آیه قرانشو هم می خوند. هرچی من براش توضیح می دادم قبول نکردکه!! ساعت 3 رسیدیم هتل.تا 4.30 استراحت کردیم و بعدش نماز و صبحانه و برای اعمال رفتیم خانه خدا. من دلم شور می زد اما مامانت حال خوبی داشت. طوافو بدون مشکل انجام دادیم. من با یه دست صندلی را با خودم می بردم که اگه مامان خسته شد بشینه و با یه دستم کتاب دعا. تازه با دو تا دستم از دو طرف حایل مامانت بودم. یک صفحه از دعای ندبه را چند دفعه اوم...
18 تير 1391

ما از مکه برگشتیم

ما چهارشنبه شب ساعت 9.30 دقیقه رسیدیم تهران. الحمدلله همه حالشون خوبه. کلی خاطره داریم که باید بنویسیم اما فعلا بابایی فردا امتحان داره و سخت مشغول درس خوندنه! ایشالله امتحاناشو داد واست می نویسیم چطور حاجی شدی. الان وسایلت تو اتاق بابایی. یواش یواش داری بابارو از اتاق کارش بیرون می کنی!! بابا می گه به این میگن "فتح سنگر به سنگر".قربرون فاتح خودم بشم الهییییییی
18 تير 1391

کالسکه امیرحسین

از اول سفر مامان هی دنبال واسه امیر حسینه. تو مدینه چندتا چیز دید اما چنگی به دل نمی زنه. تا اینکه دیروز بعد از ظهر رفتیم دنبال کالسکه واسه گل پسری. ناگفته نمونه که در مدت اقامت تو مکه اصلا بازار و خرید نرفتیم. ساعت 5 رفتیم فروشگاه الدولی. بابابزرگ اونجا چندتا کالسکه دیده بود. دیدیدم.چنگی به دل نم زد.  خوب الان باید بریم بیرون. بقیه اش را بعدا واست می نویسم. البته الان لپ تاپ روشن کردم جوابای تمریناتم رو بنویسم نمی دونم چرا از وبلاگ تو سر در آوردم.موشی بابا این مطلب ادامه دارد
18 تير 1391

پلاکارد پدربزرگ

وقتی از مکه اومدیم خونه دیدیم در خونه یه پلاکارد روی کاغذ توسط پدربزرگ نوشته شده بود: "صل علی محمد   امیرحسین با خانواده اش خوش آمد"                                                                             از طرف ای ها کلا منظور از ای ها...
18 تير 1391

خاطرات سفرحج: صبحهای مدینه و قبرستان بقیع

هتل ما نزدیک در 15 مسجدالنبی بود و خوشبختانه راه کمی برای مامانت بود تا به محل زیارت خانم ها برسه. برعکس برای من راه بیشتر بود. محل قبر پیامبر صلی الله علیه وآله، خانه حضرت زهرا سلام الله علیه و آله و قبرستان بقیع ( محل دفن چهار امام بزرگوار ما امام حسن، امام سجاد، امام باقر، امام صادق علیهم السلام وبزرگانی چون عباس عموی پیامبر و حضرت ام البنین(س) مادر حضرت عباس و بسیاری از بزرگان صدر اسلام) به ما خیلی دور بود. مامان چون حامله بود راه رفتن براش سخت بود و زود خسته می شد و دلش درد می گرفت.مضافا که امیر حسین هم وقتی مامانش یه کم راه می رفت تن تن لگد می زد. از روز دوم از هتل یک ویلچر گرفتم. صبح ها مامان ساعت 3 می رفت و منم با کمی...
18 تير 1391

خاطرات سفر حج: دست فروش ها

بعد از نماز ها خصوصا نماز صبح و ظهر جلوی در های حرم پر می شد از دست فروشها. زنان و بچه های سیاه پوستی که با گاری می اومدن دست فروشی... مامانت خیلی نگاه کردن این بساطی ها رو دوست داره. از اعمال بعد از زیارت ما این بود که می رفتیم و اینا رو نگاه می کردیم. یه سری لباس هم از اونا واست می خریدیم. ناگهان هم ماشین های شهرداریشون می آمد و اونا هم مثل فرفره جمع می کردن و می رفتن. تو مکه بعد از اینکه اعمالو انجام دادیم دیگه مامانت داشت از حال می رفت. با هزار سختی خودشو رسوند دم اتوبوس و سوار شدیم. دم هتل که پیاده شدیم کلی بساطی بود. دیدم مامانت داره خلاف جهت هتل میره سراغ اونا(فکرشو بکن با اون حالش!!)خلاصه جلوشو گرفتم. اونم کوتاه نمی اومد می گفت یه کو...
18 تير 1391

خاطرات سفر حج: مسجد شجره و احرام

روز آخر مدینه بود. قرار بود ساعت 4:30 از هتل بریم مسجد شجره تا محرم بشیم و بریم مکه! مامانت تو هتل غسل کرد و لباس احرام پوشید. دعاهای مربوطه را هم من براش خوندم و اون تکرار کرد. آخه شب قبلش نشستم از هر چی کتاب و روایت که همراهم بود یه خلاصه برداری کردم و یک چک لیست درست کردم. حدیث شبلی هم مادریت از تهران برام نوشته بود. قدم به قدم به مامانت فلسفه اعمالو از کلام امام معصوم می گفتم. یه پا روحانی کاروان شده بودم. مامانت تو لباس احرام مثل فرشته ها شده بود. من احرام نپوشیدم و غسلم نکردم گفتم می ریم مسجد شجره.خلاصه تولابی هتل یکی که منو مامانتو دید گفت شما واسه عروسیتون اومدین؟! گفتم بابا بچه مون سه ماه دیگه داره به دنیا میاد! مسجد شجره خیلی...
18 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرحسین می باشد