ماموریت...
ساعت ٣:١٥ دقیقه نیمه شب است. از ماموریت برگشته ام!! ماموریت بردن ٤٩ دانش آموز به مشهد. گرچه نه از حق ماموریت خبری است نه از اضافه کار!! دلم برای امیرحسین و مامان گلش اینقدر شده: "." شاید هم کمتر. امیرحسین منزل مادر بزرگش هست. قرار بود به همسرم پیامک بدم که اگر بیدار بود بروم آنجا. منتهی جواب پیامکم را نداد. حتما خواب هستند. رسیدم خانه مادر و پدر خودم بیدارندو چندتا از عکس وفیلمهایی که تازه از امیرحسین گرفته اند را نشانم میدهند. چقدره این چند روز بزرگ شده!!خاطراتم را خواهم نوشت...