امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

امیرحسین

غذا

از امروز شروع کردیم به دادن غذای تکمیلی به پسرکوچولومون! اونم چی!"لعاب برنج". یک قاشق ظهر و دو سه قاشق هم به اصرار بابایی بعداز ظهر دادیم. ظاهرا که امیرحسین استقبال کرده! تازه پیش بندم بسته بود و خودشم در خوردن غذا مشارکت میکرد!! ...
17 اسفند 1391

زائر کوچولو

بالاخره آقا امام رضا(ع) بزرگواری کردنو ما و پسر کوچولومونو در آستانه شش ماهگیش به زیارتشون طلبیدن... الحمدلله. میایم و می نویسیم. الان یکم خسته ایم! به یاد تک تکتون بودیم. پ نوشت: 1.از تمام دوستای گلم و مخاطبای بزرگوار بابت به روز نکردن وبلاگ عذر می خوایم. یهویی شد رفتنمون. 2. الحمدلله حال زهرا خانم دختر عمه تازه به دنیا اومده امیرحسین خوبه. مامانش(فاطمه) گفت کلی تلاش میکنه از این روزهاش بنویسه منتها دخملی نمیذاره که. زود به زود گرسنه اش میشه و مامانشو میخواد. به هممتون سلام رسوند. ...
12 اسفند 1391

عضو هشتم خانواده

ساعت8:50: هشتم عضو از خونواده ما، زهرا خانوم ناز نازی، دختر عمه امیرحسین  امروز دقایقی قبل(احتمالا بین 8:30 تا 8:45) پا به زمین گذاشت. فعلا اطلاعی از اوضاع و احوال خودشو مامانش نداریم. ببخشید فارسیش نبود:"تبریک برای تولد دخترتان" ساعت9:20: به نقل کارشناس موسسه رویان که همراه اونها در اتاق عمل بوده، مادر و بچه حالشون خوب بوده و بچه دختره و درشته.   ساعت9:30: دکتز از اتاق عمل بیرون آمده. گفته مادر و بچه خوب هستند و بچه قدش بلنده. ساعت 9:35: زهرا خانوم را از اتاق عمل بیرون آورده اند. تپل مپل بوده و داشته گریه می کرده و داشته رواندازشو میک میزده. (مامان امیرحسین:اشکم در اومد) ساعت 9:45: وزن زهر...
4 اسفند 1391

اطلاعیه پدربزرگ

(لحظاتی پیش دفتر پدر بزرگ بیانیه ای بشرح زیر صادر کرد )  خدای را بینهایت و به اندازه بزرگیش شاکرم که بعد از گل زیبای بهشتی که والدینش نام زیبای امیر حسین را برایش انتخاب کردند چون همیشه نعمت دیگری بسان رباحین بهشتی به خانواده ما عنایت کرد که والدینش نام زیبای زهرا را برایش انتخاب کردند که برای ادای دین فرزندانم به فرزندانشان نیز خدای مهربان را مضاعف شاکرم (اولین حق اولاد بر والدین انتخاب نام شایسته است ) اما من از کودکی علاقه و ارادت خاص به اسامی فاطمه و زهرا داشته ام زیرا فاطمه (س) محور افرینش است و پاسخ سوال جبریل از خداوند در خصوص اصحاب کسا که بهانه خلقت زمین و اسمان است اینبود فاطمه با پدرش و همسرش و فرزندانش پس فاطمه محور افرینش ...
3 اسفند 1391

زهرا خانومی!

این جیگر ما زهرا بانو دختر عمه امیرحسین خان هنوز نیومده! خودشو چسبونده تودل مامانشو نمی خواد بیاد! روز شمار بالای وبلاگش زده 9 ماه و 4 روز  تو دل مامانش! هر چی امیرحسین عجله داشت و زود اومد زهرا ریلکس نشسته! امروز آبجی کوچیکه خودم-کوچیک سابق ماشالله الان دوتای من شده!!- را دیدم. حالش خوب بود. الحمدلله. با هم رفتیم ختم مادربزرگ شوهر خواهرم که تازه در گذشته.  ضمنا این خبر دسته اول را هم بدهم که امروز آبجی خانوم ما رفته ویزیت دکتر و دکتر گفته اواخر هفته بیا برای زایمان. بچه خوب وزن گرفته 3.5 تا 3.7 کیلو(ماشالله). خلاصه همین!  بماند که هر تلفنی که زنگ میزند همه به هم میگوییم زهرا داره میاد. به قول یکی از شاگرادام" یه وعضی شد...
30 بهمن 1391

مرد خانه ما!

این روز ها بار خیلی از کارهای خانه ما به دوش پسر کوچکمان است. مثلا چند روز قبل پسرم  رفت و برای مادر بزرگش ماست خرید. البته به همراه پدر بزرگ. سه شنبه با باباش رفت و برای مادری رب گوجه فرنگی خرید. دیروز که بابایی می خواست به ما ناهار قبولی درساشو بده با باباش دوتایی رفتن بیرون تا غذا بگیرنو تازه وسط راه عمه و زهرا را که تو دل عمه است را هم دیدن. امیرحسین عمه جونیشو با خودش برده پیاده روی! اما امروز از صبح نق می زد. منو بابایی هم که توی آشپزخانه مشغول تکاندن آشپزخانه بودیم. احتمالا داره دندون در میاره. شب پدر بزرگ و مادری می خواست برن پیاده روی.امیرحسین هم تندی حاضر شد و آنها رو برد پیاده روی. تازه شیرینی فروشی هم رفت و برای مامانش شیرین...
27 بهمن 1391

نسل چهارم

امروز من و بابایی و پدربزرگ و مادری ساعت 10:30 برای راهپیمایی 22 بهمن به سمت خیابان آزادی حرکت کردیم. چون تراکم خودرو زیاد بود ماشین را خیلی دورتر پارک کردیم. امیرحسین در مسیر حرکت به سمت خ آزادی در کالسکه اش خوابش برد: امیرحسین و پدر بزرگ:(پلاکارد جلوی کالسکه کار مادریست) وقتی بیدار شد تقریبا به خ آزادی رسیده بودیم: امان از دست بابا که مدام عینکشو به چشم پسرش میزنه! اینم نسل چهارم انقلاب، وارث فردای روشن:   ...
22 بهمن 1391

آتلیه2

امروز امیرحسین پدربزرگ را برد دوغ بخره!!! دومین خرید امیرحسین با پدربزرگ بود. بعد از ظهر که بابا آمد گفت دوربینو بیار از این لباس امیرحسین عکس بگیریم. من هم از فرصت استفاده کردم یک دست لباس دیگر اوردم و تن امیرحسین کردم  تا حالا که بابایی اتلیه شو باز کرده چندتا عکس بگیریم.  عکسها در ادامه مطلب می باشد. این اولی به اصرار بابا: قبل از آتلیه در حال آماده شدن: بعد از آتلیه ...
21 بهمن 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرحسین می باشد