امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

امیرحسین

آب خوش!

چند ماهیست که کاملا درگیر آخرین امتحان من بودیم/ امتحان جامع( پايان دوره دكترا). واقعا دشوار ترین و پر استرس ترین امتحانی بودکه در این بیست و خرده ای سال تحصیلم داده ام. سه روز پیایپی هر روز دو درس به فاصله دو ساعت هر درس هم خودش دنیاییست. حالا اگر رشته هم مثل رشته ما(مكانيك) به همه چیز ربط داشته باشد دیگر واویلاست!  پشه که از کنار گوشم رد میشد به فکر فرو می رفتم. معادلات حاکم بر پرواز این پشه چیه؟ شرایط مرزیش چیه؟نکنه این یه سوال امتحان جامع باشه!يا  یک روز  بعد از ظهر در دفترم با چندتا از شاگردام داشتیم نسکافه میخوردیم. شاگردم نسکافه را که ریخت توی آبجوش رفتم تو بهر قانون فیک! و پخش ذرات و نفوذ و... شروع کرد به هم زدن کرد ...
8 خرداد 1392

اولین روز پدر من

امسال اولین سالیه که من پدر شدم و خدا را بابت این لطف بزرگی که به من و خانواده ام کرده شکر گزارم. امسال همسربانو و امیرحسین حسابی منو غافلگیر کردن. اونها برای من یه کادو جالب و خارج از تصورم خریدن! یک عدد گوشی تلفن همراه گالکسی ACE دو سیم کارته! دیروز مامان امیرحسین بعد از ظهر  توی سینی چایی که اورده بود وسط دوتا استکان چای جعبه گوشی را هم گذاشته بود و حسابی من را غافلگیر کرد. در همین جا از زحمت خاله ای و بابابزرگ امیرحسین که رفتن بازار و این گوشی را خریدن هم تشکر و قدر دانی میکنم. اینم یکی از عکسهایی که با کادو روز پدر از امیرحسین انداختم(مثلا فیگور گرفته) روز پدر را هم بهم همه باباهای عزیز خصوصا پدر دوست داشتنی و مهربون خو...
3 خرداد 1392

بوستان نهج البلاغه

دیشب تولد عمه جونی امیرحسین بود. بعد از مدتهاو دیگه بی دغدغه درس و امتحان بابایی همه با هم رفتیم بوستان نهج البلاغه2 و اونجا دور هم جشن گرفتیم.  بعدشم با نی نی هامون رفتیم کالسکه سواری. خیلی با صفا بود و زیبا. کلی شاد شدیم. امروز هم بابایی که از سر کار اومد پیشنهاد داد تا بریم همون جای دیشبی. بعد از نماز مغرب و عشا با مادری سه تایی رفتیم اونجا. خیلی خلوت بود و البته خنک و باد هم میومد. به خاطر همین امیرحسین تیپ زمستونی زده بود. در حال گشت در کوچه باغ بوستان بودیم که ناگهان رگبار شدیدی شروع به باریدن گرفت و ماهم مثل موش آبکشیده شدیم تا خودمون را به یک آلاچیق رسوندیم. البته بابایی کاپشنشو انداخت روی کالسکه و خدارو شکر امیرحسین خیس نشد. خ...
1 خرداد 1392

دندان دوم

در دفترمان در دانشکده نشسته ام. مامان امیرحسین زنگ میزند و با خوشحالی می گوید: دندون دوم گل پسری هم کنار دندون اولش جونه زده! این اتفاق یکشنبه 29/2/92 افتاد. ...
31 ارديبهشت 1392

نون

چند روز پیش بابا نون خرید. هم بربری هم سنگک. امیرحسین از نون بربری خیلی خوشش اومد و نون به این گندگی را کرد تو دهنش و می خورد! اما از نون سنگک خیلی خوشش نیومد. امروز ناهار پدر بزرگ یه تکه نون باگت داد دستش با یه هول و هوس خاصی میخورد. اونقدر کرد تو دهنش که خمیر شد. بابایی میخواست ازش بگیره گیر نکنه تو گلوش،اما اون نمی داد. بالاخره بابایی گرفتش اما جیغ و فریاد اعتراض آقا پسر هم بلند شد! این روز ها تا منو میبینه ماما میکنه و تا بابایی را میبینه بابا میکنه! بعضی موقع ها هم سایلنت ماما یا بابا میکنه! انگار داره صدای ماهی در میاره! ...
26 ارديبهشت 1392

عید اومد!

امروز بالاخره امتحان بابایی تموم شد و خونه ما عید شد و سایه ترس و استرس و این چیزا از خونه ما پر کشید. گرچه این خوشی خیلی هم به درازا نکشید و دوباره حساسیت امیرحسین این بار به پوشک پمپرز، سه روزیه شروع شده و برعکس دفعات پیش بهتر که نشده بدتر شده. از دیروز دوباره سیستم را بردیم بدون پوشک! با پدربزرگ بردیمش دکتر و دوباره همون دستورات قدیم!
25 ارديبهشت 1392

دندون!

امروز یکشنبه 22 اردیبشهت مصادف با اولین روز ماه رجب و میلاد پر برکت امام باقر علیه اسلام اولین دندون پسری جونه زد! فعلا موفق به گرفتن عکس نشدیدم! پ ن: امتحان پایان دوره دکترای بابایی از فردا به مدت سه روز در دو نوبت صبح و بعد از ظهر برگزار میشه! از همه دوستان التماس دعا و طلب خیر داریم! ...
22 ارديبهشت 1392

خونه

امروز بعد از ظهر امیرحسین با مادری و پدربزرگ با هم رفتن کالسکه سواری. موقع برگشت وقتی به در خونه رسیدن امیرحسین کلی ذوق کرد و دست و پا زد! برای اینکه مطوئن بشن که امیرحسین در خونه را می شناسه یه نه. رفتن یه چرخ زدن و دم خونه یکی از همسایه ها ایستادن. ولی پسرک اصلا وامنشی نشون نداده! چندبار این کار رو  تکرار کردن اما امیرحسین اصلا ذوق نکرده! اومدن دم خونه همسایه بغلی بازم انگار نه انگار. دوباره اومدن دم در خونه و این بار امیرحسین دوباره ذوق کرده! مثل اینکه این آقا کوچولو خونه را میشناسه! ضمنا این هفته رفتیم پایش سلامت: وزن:7.800  میزان خواب: از ساعت 1:30 شب تا 8:30 فرداش! تو روز هم یک یا دوبار 40 دقیقه!
21 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرحسین می باشد