امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

امیرحسین

پیشکش

حکیمی فرزانه را پرسیدند از بهر زادروز دلبندت چه پیشکشش کرده ای؟ تاملی کرد و پاسخ داد پیشکش معنوی که همانا 40 غسل جمعه است.   این داستان کاملا" واقعی است! روز تولد زهرا دختر عمه امیرحسین من چیزی ندیدم  از طرف پدر و مادر بهش بدن. با خودم فکر کردم شاید سکه ای طلایی چیزی بوده که ابعادش کوچیک بوده و من متوجه نشدم  بعدا" که از فاطمه مامانش پرسیدم این جوابو به من داد! و این درایت یک مادر است. چون مادیات کمتر و بیشتر بالاخره از بین میره ولی این کادوی معنوی که از بدو تولد دخملی در حال انجامه هرگز از بین نمیره! قابل توجه مادران گرامی: از هم اکنون به فکر هدیه تولد دلبندتان باشید! ...
23 اسفند 1392

18 ماهگی

امروز شاخ غول را شکوندم... واکسن پسلی رو زدم  و حالا با نگرانی منتظر عواقبشم! صبح پسلی سحرخیز بود و زود از خواب بیدار شد. من هم با 5. ساعت تاخیر پا شدم و پوف پسر رو دادم. دلم نمیومد بهش بگم میخوایم بریم دد. آخه خیلی ذوق میکنه اما دد امروز براش دردناک می شد بالاخره با بهونه دد لباس پوشید و با پدر بزرگ راهی خانه بهداشت شدیم. اونجا هم هی شیطونی میکرد تا نوبتمون شد. بعد از گرفتن قد و وزن خوابوندیمش و یه سرنگ به دستش زدن جیغ پسرک رفت هوا... در همون حین قطره اش رو دادن و بعد سرنگ بعدی رو به پاش فرو کردن! هر چی هم که اصرار کردم به جای پاش به دستش بزنین گفتن نمیشه. خلاصه که خیلی دلسوزناک بود! تازه پدربزرگ که خیلی خیلی رقیق القلب هست مجبو...
20 اسفند 1392

کنترل

امیرحسین به جای باطری کنترل تلویزیون علاقه خاصی داره، بازش می کنه و باطری هاشو نگاه میکنه. امروز دیدیم درب جای باطری نیست. بابایی امرحسین را صدا میکنه و پشت کنترل را نشونش میده و می پرسه:"پسرم در اینو کجا گذاشتی". امیرحسین خیره خیره بابایی را نگاه میکنه و میره. یکم که فاصله میگیره بر میگرده و بابایی را نگاه میکنه تو مایه های اینکه نمی دونم! بابایی میگه:" مارو باش. این بچه از کجا بدونه!" و مشغول تماشای تلویزیون میشه. دو دقیقه بعد امیرحسین میاد پیش بابا و در جا باطری را میده بهش! بابایی: من: امیرحسین: شبیه این ماجرا یکبار دیگر اتفاق می افته! یکبار امیرحسین با بیسکویت رنگارنگ میره سراغ بابایی که تو اتاق روی تخت خوابیده بوده. بابایی ه...
16 اسفند 1392

بدون عنوان

در ایان تعطیلی 22 بهمن با همت آقای پدر به همراه خاله به شمال اقامتگاهی که پدربزرگ گرفته بود رفتیم. سفر بسیار خوبی بود جای تمام دوستان خالی. بماند که آخرش تو برگشت توی بزگراه صدر تو ترافیک ماشینمون خراب شد و رفته تعمیرگاه هنوز بیرون نیومده!! در تصویر زیر امیرحسین سوار یک فیل شده!! از اونجا به بعد به هر موقع ازش میپرسیم تو شمال سوار چی شدی میگه "جی" امیرحسین به شن می گه "جن"!! ...
29 بهمن 1392

بیان احساسات!

این را بابا پریشب کشف کرده است: بابا: امیرحسین بخند! امیرحسین: هِ هِ هِ بابا: امیرحسین گریه کن! امیرحسین: ایییییییییی بابا: امیرحسین نق بزن! امیرحسین: اِ  اِ (کشیده!) این را هم من کشف کردم: من: امیرحسین تشنه ات میشه چی می خوری؟ امیرحسین: آبَ من: گشنه میشی چی می خوری؟ امیرحسین:پوف!
12 بهمن 1392

ترازو

بعضی وقتها امیرحسین کارهایی می کنه که مارو کاملا متعجب می سازه. ازاینکه چقدر این بچه ها با هوش هستن و ما غافلیم! دیشب تو پذیرایی داشت با باباش ماشین بازی میکرد. به بابا میگم بیا امیرحسین را وزن کنیم. بابا میگه حال ندارم! بعد رو میکنه به امیرحسین و میگه:"پسرم! بابا جون برو رو ترازو مامان وزنت کنه! " امیرحسین بدون معطلی و اینکه چیزی بگه بلند میشه و تند تند میره به سمت ترازو که دقیقا در انطرف خانه و دورترین نقطه از محل بازیش بود. تصورشو بکن یه پسر کوچولوی نیم وجبی با اون شلوار ورزشیش چطور تن تن راه میره! !رو ترازو می ایسته و منو نگاه میکنه تا برم وزنشو بخونم! بابایی و من: امیرحسین: وزنش:10/600 من: ...
11 بهمن 1392

ماشین (به زبان امیرحسین: ما)

جای همه شما خالی دو هفته پیش مشهد الرضا بودیم. قربون امام رضا بشم که تا دل هواشو میکنه طلبیده میشه...  ویک تشکر ویژه از همسر جونی که حسابی هوای منو داشت و امیرحسین رو نگه میداشت تا من بتونم خوب زیارت کنم. و اما بعد این آقا کوچولو در حرم  صحنه های جالبی خلق میکرد البته همراه با بچه های همسن و سال دیگش. مثلا" با 1 ماشین اسباب بازی بارها صحنه خلق کرد: صحنه اول: امیرحسین مشغول ماشین بازی بود 1پسر کوچولوی دیگه از دور مامانشو آورد تا از امیرحسین ماشین بگیره. ما هم وقتی امیرحسین حواسش پرت بود 1ماشین به پسرک دادیم. کمی که بازی کرد امیر متوجه شد و ماشینشو پس گرفت.  ما 1 ماشین دیگه به پسرک دادیم اما امیرحسین راضی نمیشد پسرک...
8 بهمن 1392

زبان امیرحسینی1

پس پریروز: صدای ماشین لباس شویی به همراه چرخاندن کله یا تکان دادن کل بدن! صدای ماشین=  ه+خ از ته حلق( شبیه صدای هیولا!!) پریروز: واژه طوطی را برای اولین بار گفت= تو تو  دیروز:پوشک=پو امروز: لامپ=لا
8 دی 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرحسین می باشد