امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

امیرحسین

مهمان الله...

خدا رحمت کند حاج آقا مجتبی تهرانی را. یک باری که برای احیا رفته بودیم بازار ایشان آداب مهمانداری را از روایات بیان فرمودند که یکی از انها این بود که نگذارید مهمان کوچکترین کاری در مهمانی بکند. مثلا یک لیوان اب را هم نذارید از سر سفره بیاره آشپزخانه. یا می فرمود هر چه در خانه دارید برای مهمان بیاورید نپرسید فلان چیز را میل دارید بیارم!   دیرو فکر میکردم الان که مهمان خداییم، خدا هم نمیگذارد ما حتی یه کار کوچولو انجام بدیم! اون منتظر براوردن حاجات ماست! شایدم نه! اصلا منتظر نشده و هر انچه از رحمتش هست برما جاری کرده بدون انکه ما ازش چیزی خواسته باشیم؟! من حسابی گیج شدم! گرچه از لعینی چون من درک کرامت کریمی چون خدا بعیده! فقط فهم...
1 مرداد 1392

باب

اولین باری که مدینه رفتم، روی قفل در منزل حضرت زهرا(س) متنی دیدم که برایم بسیار جالب بود: "هو الحبیب الذی ترجی شفاعته لكل هولٍ من الأهوال مقتحم*" او (پیامبر اکرم) دوستی است که در همه پیشامدها و حوادث ناگوار امید شفاعت از او می رود. *البته به نظرم کلمه آخر مفتح است منتهی در اینترنت مقتحم دیدم! ...
25 فروردين 1392

بدون عنوان

این روز ها چراغم خاموش شده! یک پدرانه خاکستری،خسته و کسالت بار و ملال آور! نمی دانم شاید ارسال این مطلب به درد همه نخورد. خودم هم نمیدانم چرا ساعت 12 شب دارم این پست را میگذرام. شاید آنقدر به این معادلات حل تشابهی لایه مرزیم نگاه کردم و نتوانستم حل کنم قاطی کرده ام. این را من دارم می نویسم! بابای امیرحسین! گفتم تا اگر کسی روالش نخواندن مطالب پدرانه است غافلگیر نشود!  این روز ها چراغم خاموش است و دست ودلم به نوشتن نمی رود و ته ته دلم به شادی هم. انگار نه انگار نوروز می خواهد بیاید. این روزهای یک دانشجوست که چون استاد راهنمایش بلد نیست انتقال حرارت بچه های فوق را درس بدهد، من باید جایش بروم و درس بدهم. تازه بروم دانشکده بعد مدرسه د...
21 اسفند 1391

راه...

ذهنم بایگانی خاطرات و ماجراهای گوناگون از بچه هایی است که یک زمان معلمشان بودم و هستم. بارها برای خودم مرورشان می کنم و درسها و نکته هایش را به خودم تذکر میدهم. دوست داشتم آنها را می نوشتم. شاید جایی غیر از ویلاگ امیرحسین پیدا نکردم که در این آشفتگی کامپیوترم گم نشود. ببخشید اگر محتوایش را نمیپسندید.منتهی این ها واقعیتی است که به زودی دامن ما را می گیرد. 1. در مشهد بودیم. دو سال پیش. چندتا از بچه های دوم وارد حسینه محل اسکانمان میشود. بوی سیگار به دماغم می خورد. به شوخی می گویم بچه ها بوی سیگار میاد!نرفتین سیگار کشی!! بچه ها می خندند و میگویند آقا  ما!! نه بابا! چشمم به جیب "الف" می افتد. دستش به جیب رفت و یک پاکت سیگار را از جیبش درآ...
5 بهمن 1391

نهم ربیع...

مذهب شیعه مذهبی مبتنی بر استدلال و منطق است. این را از زحماتی که یک مجتهد برای رسیدن به اجتهاد میکشد می توان فهمید. استدلال بر پایه اصول فقهی منابع عقلی و نقلی و اجماع شیزاره تفکرات ما را شکل میدهد. آنچه به عنوا یک شیعه باید در خود تقویت نماییم قدرت استدلال و تشخیص پیدا و پنهان در هر حادثه ای است. رجوع به علما و اهل فن در کنار تقویت بنیان فکری و تاملات عقلی و تحقیقات هر شیعه و تصحیح ذهن نوشته های وی با خط فقه جعفری ایمان و اعتقادی محکم را در ذهن و دل چنان می نشاند که هیچ طوفان عقیده ای آن را متزلزل نمیکند. امروز نهم ربیع الاول است. به بهانه این روز کتابی تحقیقی با عنوان " نهم ربیع جهالت‌ها خسارت‌ها"   را خدم...
2 بهمن 1391

ریا

دوست گرامی و بزگوار ما برایمان نهیب زیبا و به موقعی گذاشتن: " سلام .من وبلاگ شما خیلی میام اما میخوام روراست حرفمو بگم.منم خودم محجبم مذهبیم خانواده شهیدم چندین بارم واسه یاد شهدا جنوب رفتم اما از ریا کاری خیلی بدم میاد.نگین که ریا نمیکنین!!!!!!!!!!!!! همین افراط زیاد بعضی از مردم باعث شده یه عده زده شدن واینارو قاطیه دینمون کردن! انشاالله که پسرتون یه مجاهد واقعی بشه. امیدوارم دلاتونم مثل حرفاتون باشه!:(" چندین ساعت در مورد این جملات تامل نمودم. گفتم شاید این نظر دوستان دیگر هم باشد.آنچه می نویسم بخشی از آن چیزی است که در ذهنم است: ١.ممنون از اینکه خیلی رو راست نظرتونو گفتید. ١.١ ای کاش بیشتر برایمان از مصادیقش می نو...
9 دی 1391

رحمت!

امروز سر کلاسم در مورد این ایام کوتاه چندتا پیام به بچه ها دادم. گفتم بچه ها ما بهانه ها و فرصتهای خیلی خوبی داریم برای خوب بودن و خوب زندگی کردن. برگشتن به سمت خدا. ماه رمضان، ماه محرم، روز عرفه، عید قربان و غدیر و فطر و... یکی از بچه ها گفت آقا اولهای ماه. گفتم بله رحمت است در اول ماه ها که بر ما نازل میشود. یکی دیگه گفت آقا منظورتون یارانه هاست!! من: ...
28 آبان 1391

چرا اسمت را امیرحسین گذاشتیم

امشب از دانشگاه رفتم مسجد. آخر سخنرانی بود. روضه بچه های حضرت زینب. دلم آتش میگیرد. نمی دانم سندش چه هست اما حاج آقا میگوید طفلان حضرت زینب چنین رجز می خواندند: "امیری حسین و نعم الامیر" داغ دلم بیشتر می شود. این پست را برایت ١٩ تیر ١٣٩١ نوشتم. حالا دوباره می گذارمش: پسرم هر بچه ای حق داره که پدرو مادرش اسم مناسب و زیبا براش انتخاب کنن. هر کسی هم سعی میکنه اسمیو که دوست داره و به دلش میشینیه را روی بچه هاش بذاره.اما بعضی پدر مادرها علاوه بر این یه دلایل جالب دیگه ای هم دارن. مثل اسم بابایی که مادری وپدربزرگ بعد از اینکه یه بار داستان یار باوفای حضرت علی رو تو رادیو میشنون تصمیم میگیرن اسم پسرشونو(بابا) را "میثم" بذارن. که البته باب...
28 آبان 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرحسین می باشد