امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

امیرحسین

مهریه

چند شب پیش رفته بودم خیابان انقلاب برای درسهایی که این ترم در دانشگاه میدهم کتاب تهیه کنم. حوالی ساعت 6 بعد از ظهر بود. پیاده رو مملو از دانشجویانی بود که اول ترمی اومده بودن کتاب بخرن. کتابهای خودم و چند تا کتابی را هم که خاله امیرحسین سفارش داده بود را خریدم. در راه برگشت بودم که به یاد نوستالژی همیشگی خودم در برگشت از خیابان انقلاب افتادم! هر موقع کتاب می خرم و بر می گردم این خاطره برایم تداعی می شود. دورانی که ما نامزد بودیم و هنوز عقد نکرده بودیم قرار شده بود هر بار که باهم بیرون می رویم یا من به منزل بانو می رفتم صیغه چند ساعته بخوانیم!! خوب هر بار خواندش هم یک مهریه ای می خواهد. به همین بهانه ها من کادو های فانتزی و بامزه مثل یک عال...
11 مهر 1392

تقدیر

زیاد دیده ایم که در برنامه های تلویزیون آقایان که مهمان برنامه ها بودند از همسر خود تشکر می کنند. از بابت وقت های زیادی که در منزل نبودند و به خاطر اشتغال های فراوان نتوانسته اند در کنار خانواده باشند.آن دوران که هنوز ازدواج نکرده بودم این مطلب برایم بیشتر یک تعارف می نمود! اما الان در موضع یک همسری که پدر شده است خودم هم به همین مساله رسیده ام! دشواری ها و سختی های تر و خشک کردن یک پسر دوست داشتنی و شیطون در غیاب پدرش برای همسرم قطعا دشوار تر میشه و اون تمام این زحمات را بدون هیچ شکایتی انجام میده. توی این ایام اینقدر درگیر کار و درس هستم که شاید سه چهارساعت بیشتر برای عزیزانم وقت نگذارم. این روزها معمولا تا ساعت 8شب در مدرسه می...
3 ارديبهشت 1392

ولن تاین!!!!

نمی دونم اساسا ماجرا از کجا شروع شده. افسانه بوده یا واقعیت! ولن دختره بوده تاین پسره بوده؟! یا بلعکس! یا نه ولن تاین کلهم اجمعین یه آدم بوده؟! یا نه اسمش ولن بوده با تایم جمع شده شده زمان ولن! اصلا کدومشون کشیش بودن؟ یا نه یکیشون راهبه بوده؟ بینشون عشقولانه بوده یا نه؟ قصدشون!قصدشون ازداواج بوده یا نه! اصلا شاید باهم ازدواج کرده بودن؟ نکرده بودن؟ می خواستن بکنن؟ هیچ کدام؟ اتاق سوسمارها؟!! خلاصه که اگه یه جستجو توی اینترنت بکنید مثل من حسابی گیج میشین! اما اونچه از این فرهنگ مهاجم غربی به ما رسیده اینه که دختر ها و پسرهای عاشق(!) توی این روز یعنی 25 بهمن برای هم هدیه می خرند. اونچیزی که در کتب و سایتها از اعمال این روز درج شده موکد کردن خر...
26 بهمن 1391

پیامک عشقولانه

آن روز ها که باهم داشتیم نامزد می شدیم ایام بامزه و دوست داشتنی بود و هنوز هم برامون هست. تازه اس ام اس می دادیم. برای من که سال تا سال اس ام اس نداشتم که جالبتر بود. اول اون ایام از این اس ام اس های با نمک مثل" یه تریلی اردت داریم خدمت شما. خالیش کن بعدی داره میاد" برای هم می فرستادیم. البته مامان بیشتر از این اس ام اس ها داشت. من ته صندوق دریافت موبایلم اس ام اس های دریافتی از همکاران بود:"bia"، " farda bache ha emtehan daran" ! همینطور مونده بودم از کجا پیامک در بیارم بزنم به مامان. چندتایی از خواهرم(عمه جونی) گرفتم و زدم تا کم نیارم. در یک مکالمه تلفنی با مامان گفتم:" شما(!!دقت کن حجب و حیارو) چه اس ام اس های جالبی دارید(دیگه تهش ب...
11 آذر 1391

مامان و بابا کوشولو

ما اینقدری  بودیم. حدود سال 64 و 65 و الان بابا مامان تو پسر گل شدیم. تمام این سالها پدرمادرهای مهربونمون با مهربونی مارو بزرگ کردن و پرورش دادن و هنوزم در کنار ما بهمون یاری میدن  تا بنده های خوبی برای خدا باشیم. الان که تازه داریم بابا مامان میشیم، یواش یواش گوشه ای از زحمات اونهارو اونم تو اون سالهای سخت جنگ و... درک می کنیم. مامان و بابای گلمون ازتون خیلی ممنونیم و همیشه دستتونو میبوسیم و مطمئنیم هرگز نمیتونیم بخش کوچیکی از زحماتتونو جبران کنیم. *این عکسها را اسکن کرده بودیم و داده بودیم اول فیلم عروسیمون بذارن اینم دوتا تکی از بابا ...
7 شهريور 1391

اولین قرار دو نفره

امروز ٧ شهریور ١٣٨٦ فردای نیمه شعبان.  از صبح دل تو دلم نبود. اضطراب و یه نمه هم !خوب دیگه دل ما بلاخره یه جا بله دیگه گیر افتاده. از صبح با مامانم اینا مطرح میکنم امروز با مامانت کجا بریم!عمه را باید راضی کنم چون قرار شد او نماینده خدا باشد همراه ما! جمع بندی قرار شد مامان من زنگ بزنه خونه مادربزرگت تشکر کنه بابت بله بری دیشب و من هم با مامان حرف بزنم و بگم بیا بریم پارک گفتگو. مامانها را هم میبریم مواظبمون باشن(پسر به این خوبی!!). مامانم زنگ زد و صحبتها که تمام شد نوبت منو مامان رسید. اضطراب با مزه ای داشتم. مامان بعدها اعتراف کرد که آن سوی خط به مادر بزرگ می گفته:"آخه چی بگم" . خلاصه سلام کرد...
7 شهريور 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرحسین می باشد