مهریه
چند شب پیش رفته بودم خیابان انقلاب برای درسهایی که این ترم در دانشگاه میدهم کتاب تهیه کنم. حوالی ساعت 6 بعد از ظهر بود. پیاده رو مملو از دانشجویانی بود که اول ترمی اومده بودن کتاب بخرن. کتابهای خودم و چند تا کتابی را هم که خاله امیرحسین سفارش داده بود را خریدم. در راه برگشت بودم که به یاد نوستالژی همیشگی خودم در برگشت از خیابان انقلاب افتادم! هر موقع کتاب می خرم و بر می گردم این خاطره برایم تداعی می شود. دورانی که ما نامزد بودیم و هنوز عقد نکرده بودیم قرار شده بود هر بار که باهم بیرون می رویم یا من به منزل بانو می رفتم صیغه چند ساعته بخوانیم!! خوب هر بار خواندش هم یک مهریه ای می خواهد. به همین بهانه ها من کادو های فانتزی و بامزه مثل یک عال...