امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

امیرحسین

آن روزکه من پدر شدم2...

آخرین درس دوران زندگیم را پاس میکنم! انتقال حرارت هدایت.17 میشود و من دیگه پشت دستم را داغ می کنم که بخواهم سر کلاس درس بنشینم. خداحافظ میز و کلاس و تخته وایت برد. بعد از 20 سال! معدلم میشود 17.66. اینها را نوشتم تا یادم باشد کی و چطور با کلاس درس خداحافظی کردم.  اما بعد. ما منتظر یک دردانه دیگر در جمع خانواده یمان هستیم. زهرا خواهر زاده نازنیینم. به همین بهانه دیشب یکبار دیگر آرشیو تولد امیرحسین را مرور می کردم. خاطره " آن شب که من پدر شدم " را دوباره خواندم. امیدوارم این شب برای خواهرم راحتتر سپری شود. انتهای پست نوشته بودم ادامه دارد! همسرم هم امشب داشت همین مسیر را طی می کرد و این مطلب را دوباره می خواند. به آخرش می رسد می گو...
14 بهمن 1391

ما اومدیم...

واقعا الان خسته ایم. مامان امیرحسین از دیشب  ساعت 10 بستری شد و درد داشت تا اینکه امروز جمعه 17 شهریور پسر گلمون ساعت 8:30 به صورت طبیعی دنیا اومد. امروز امیرحسین تنها زایمان طبیعی بیمارستان خاتم بود و بقیه سزارین. و مامان حسابی در کشید و اذیت شد. ماجرا ها و احوالات مامانی و خاله ای وبابا  باشه برای بعد.. الان 28 ساعته نخوابیدم و اومدم خونه ناهار بخورم و وسایل بردارمو برم دوباره بیمارستان. امرحسین و مامانش و مامانم(مامان بابا) بیمارستانن. مامان مامان هم امروز جنگی دارن از شمال بر میگردن. این عکسای گل پسری ماست: قد 49 سانتی متر/وزن 3کیلو 190 گرم   ...
18 مهر 1391

آن شب که من پدر شدم...

*مامان الان بیمارستانه. اینها اوحوالات و ماوقع یه شب سخت و فراموش نشدنی واسه هممونه اما از زاویه حضور بابایی. باید منتظر باشیم تا مامانی هم بیادو برامون تعریف کنه. گرچه اونقدر خوب و مهربونه که فقط خوبهشو می گه و دردها و سختی هاشو پنهون می کنه... دیروز بعد از ظهر ساعت چهار و خردهای رسیدیم بیمارستان. مامان رفت بخش زایمان. از شانس ما دکتر محسنی هم بود، مریض داشت. خلاصه بعد از یه ساعت اومد و مامانو معاینه کرد. مامان با لب و لوچه آویزان آمد بیرون. گفت وقت زایمانه!! دکتر گفت برو ساعت 9-10 بیا اگه شرایطشو داشتی بستری می کنم. من و خاله جا خوردیم. مامان گفت ولی ما که عکس بارداری ننداختیم. نگران آماده کردن خونه بود. بهش اطمینان دادم...
18 مهر 1391

اولین تحرکات جدی گل پسر برای دنیا اومدن...

دیشب مامان دردش گرفت و دلش حساب سفت شده بود. اما دردش ریتمیک نبود. بعد از نماز خوب شد. امروز از صبح یه درد خفیفی توی دل و کمرش داره. الان ریتمیک شده اما شدید نیست. ماهم خونه خودمون نیستیم. الان مامان رفته دوش بگیره بریم بیمارستان ببینیم چه خبره!! بابایی میگه اگر هم خبری نبود یه مانور آمادگیه!! دل تو دلمون نیست.
16 شهريور 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرحسین می باشد