چه احساسی داری...؟!
چه احساسی داری وقتی شب در اوج خوابی صدای گریه نوزادت تو را از خواب شیرین جدا می کند و تو از تخت گرم و نرمت بلند می شوی و سراسیمه به سراغ کودکت می روی. بین خواب و بیداری شیرش می دهی آروغش را می گیری و وقتی تصور می کنی کارت تمام شده تازه متوجه می شوی که باید عوضش کنی.! او را در جایگاه تعویضش قرار می دهی و اتوماتیک وار شروع به آماده کردن وسایل وانجام کار می کنی در این بین در حالیکه چشمانت از فرط خواب نیمه باز است به صورت کوچکش نگاه میکنی و ناگهان دو چشم سیاه درشت میبینی که به تو زل زده است! من یکی که انگار دنیا را بهم داده اند در اون لحظه خواب از سرم پرید و میخواستم بوسه بارانش کنم!تمام خستگی ام در رفت... پ ن: البته جوجوی ما شب ها زیاد اذیت...