ماشین (به زبان امیرحسین: ما)
جای همه شما خالی دو هفته پیش مشهد الرضا بودیم. قربون امام رضا بشم که تا دل هواشو میکنه طلبیده میشه...
ویک تشکر ویژه از همسر جونی که حسابی هوای منو داشت و امیرحسین رو نگه میداشت تا من بتونم خوب زیارت کنم.
و اما بعد
این آقا کوچولو در حرم صحنه های جالبی خلق میکرد البته همراه با بچه های همسن و سال دیگش. مثلا" با 1 ماشین اسباب بازی بارها صحنه خلق کرد:
صحنه اول: امیرحسین مشغول ماشین بازی بود 1پسر کوچولوی دیگه از دور مامانشو آورد تا از امیرحسین ماشین بگیره. ما هم وقتی امیرحسین حواسش پرت بود 1ماشین به پسرک دادیم. کمی که بازی کرد امیر متوجه شد و ماشینشو پس گرفت. ما 1 ماشین دیگه به پسرک دادیم اما امیرحسین راضی نمیشد پسرک گریه میکرد ولی امیر دودستی ماشین هاش رو گرفته بود و دست آخر من یواشکی به پسرک 1ماشین دادم و قضیه ختم شد.
صحنه دوم: پسری مشغول ماشین بازی بود امیر حسین دیدش رفت سمتش ولی اون محل نداد امیر ماشینش رو به سمت او گرفت تا با هم عوض کنن ولی پسرک در رفت
صحنه سوم: امیرحسین مشغول بازی بود پسر کوچولویی با نگاه دزدکی (تعبیرش جالب نیست ولی واقعا" خیلی بامزه دزدکی نگاه میکرد) به امیر نزدیک شد امیر که ماشین بده نبود اونم چندبار اومد و رفت و در یک فرصت مناسب از 2تاماشین یکیشو کش رفت!! امیر متوجه نشد که 1ماشینش کم شده ولی اون پسر با ماشین امیرحسین مدام میومد جلوش رژه میداد تا دومی رو هم که بهتر هم بود رو ببره!!!
صحنه چهارم: دخمل کوچولویی دلش ماشین امیر رو خواست امیر ماشینشو نداد که هیچ! جلو دخملی دراز کشید و با حالت پز دادن مشغول بازی شد!!!
با خودم فکر کردم دنیای بچه ها چقدر کوچیکه 1ماشین کوچک که خیلی ارزش مادی هم نداره این کوچولوهارو مجذوب خودش میکنه... ودنیای ما بزرگترها همون ماشینه است فقط ابعادش فرق کرده با همون انواع احساسات... حرص... حسد... طمع... به رخ کشیدن...
خوش به حال افرادی که دیدشون وسیعه و اسیر این مادیات نیستن...
پ.ن اگه تو حرم به بچه اسباب بازی ندین دردسرش خیلی کمتره.