پایان سال 1397
امیر حسین کوچولوی ما حالا تمام حروف الفبا را یاد گرفته است. به هر تابلویی می رسد تلاش می کند آن را بخواند و معمولا هم با قدری دشواری آن را می خواند. این روز ها از نظر اخلاقی هم بزرگتر شده است. آرام آرام دارد یاد می گیرد که باید اصول و قوانینی را رعایت کند. دو دندان دائمی پیش بالا هم کاملا بزرگ تر از شیرها شده اند و خنده های خرگوشی بامزه ای را روی صورتش می سازد.
از طرف دیگر طاها شده است یک گوله نمک. با تحلیل ها و ماجراهای کودکانه خودش. سرخوشی جالب و دوست داشتنی دارد. برای خودش شعر می خواند و ریتم می گیرد. خوب هم بلد است لج داداشش را در آورد و مثل تمام بچه دوم ها خود را در رقابت شدیدی با برادر بزرگش می بیند . مثلا به سرعت تغییر شخصیت می دهد و با جدیدیت می گوید " من امیر حسین هستم" و برادرش را "طاها" خطاب می کند و همین میشود اسباب یک جدل مفصل...
این پست را در واپسین ساعات سال 97 می نویسیم. خدا را شکر می کنیم برای تمام پیشرفتهایی که در این سال خودمان و پسرهای دوست داشتنیمان کردیم.
الان گل پسران خوابشان برده است. ما نیز آمدیم تا وبلاگمان را تکانی بدهیم.
الهی به امید تو...