این روز ها بار خیلی از کارهای خانه ما به دوش پسر کوچکمان است. مثلا چند روز قبل پسرم رفت و برای مادر بزرگش ماست خرید. البته به همراه پدر بزرگ. سه شنبه با باباش رفت و برای مادری رب گوجه فرنگی خرید. دیروز که بابایی می خواست به ما ناهار قبولی درساشو بده با باباش دوتایی رفتن بیرون تا غذا بگیرنو تازه وسط راه عمه و زهرا را که تو دل عمه است را هم دیدن. امیرحسین عمه جونیشو با خودش برده پیاده روی! اما امروز از صبح نق می زد. منو بابایی هم که توی آشپزخانه مشغول تکاندن آشپزخانه بودیم. احتمالا داره دندون در میاره. شب پدر بزرگ و مادری می خواست برن پیاده روی.امیرحسین هم تندی حاضر شد و آنها رو برد پیاده روی. تازه شیرینی فروشی هم رفت و برای مامانش شیرین...