بدون عنوان
ناز آرای تن ساق گلی که به جانش کشتم، ای دریغا به برم می شکند! و مدرسه ای که 10 سال در آن کار کردم، تعطیل شد.آن نهادی که مدرسه برایش بود مدرسه را منحل کرد. من در این مدرسه بزرگ شده بودم! از وقتی داشنجوی ترم1 لیسانس بودم تا به دکتری. از صفر تا یک معلم و مشاور حرفه ای! از تجرد تا تاهل تا بابا شدن!و حیف شد جمع دوستانه ی همکارانمان از هم پاشید. شاگردان چندان درس نخوان ولی کمی با معرفت و بامزه ام هم هر کدام آواره یک جا! خداحافظ دفتر خاطرات یک دهه عمر و جوانی من! شاید وقتی یک برج شدی دوباره امدم و دیدمت! *پ.ن: البته همه اش اینقدر تلخ نیست مثلا: دیروز در دانشگاه پای پله های منتهی به دفترمان، یکی از دانش آموزان چهار سال پی...