دیشب تولد عمه جونی امیرحسین بود. بعد از مدتهاو دیگه بی دغدغه درس و امتحان بابایی همه با هم رفتیم بوستان نهج البلاغه2 و اونجا دور هم جشن گرفتیم. بعدشم با نی نی هامون رفتیم کالسکه سواری. خیلی با صفا بود و زیبا. کلی شاد شدیم. امروز هم بابایی که از سر کار اومد پیشنهاد داد تا بریم همون جای دیشبی. بعد از نماز مغرب و عشا با مادری سه تایی رفتیم اونجا. خیلی خلوت بود و البته خنک و باد هم میومد. به خاطر همین امیرحسین تیپ زمستونی زده بود. در حال گشت در کوچه باغ بوستان بودیم که ناگهان رگبار شدیدی شروع به باریدن گرفت و ماهم مثل موش آبکشیده شدیم تا خودمون را به یک آلاچیق رسوندیم. البته بابایی کاپشنشو انداخت روی کالسکه و خدارو شکر امیرحسین خیس نشد. خ...