امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

امیرحسین

خاطرات سفر حج: کالسکه امیرحسین

امروز می خوام خاطره خرین کالسکه امیر حسینو بنویسم. اما قبلش بگم که مامانتو از ساعت 2:30 بردم بیمارستان خاتم برای کلاس زایمان. من هم خونه پدربزرگ هستم و دارم این مطلبو می نویسم.منتظرم بهم زنگ بزنه برم دنبالش. اما کالسکه! و تو چه در ک می کنی که این کالسکه چطور خریده شده!! تو مدینه بابابزرگت چندتا کالسکه دیده بود ولی در مجموع چون جو معنوی داشتیم برایندش به خرید منتج نشده بود. تو مکه یه روز بابابزرگ و خاله رفته بودن فروشگاه الدولی و اومدن گفتن چه کالسکه هایی دیدن و دل مامانتو حسابی بردن. خدومونیم من خیلی جو خرید نبودم و لی بالاخره یه روز بعد از ظهر همه با هم رفتیم تا هم واسه تو کالسکه بخریم هم سوغاتی. چون تو مدینه سوغاتی برای مردها...
18 تير 1391

خاطرات سفر حج: صندلی ماشین امیرحسین

فردای روزی که از باوارث کالسکه خریدیم بعد از صبحانه تصمیم گرفتم مجددا برم اونجا .چون برای بابابزرگ شوهر عمه ات و آقای هاشمی دوست و همکارم چیزی نخریده بودم. گفتم مامانتو نمی برم چون دیشب خسته شده بود و البته صبح هم از ساعت 3 رفته بود حرم و برای صبحانه برگشته بود. وقتی اومد تو اتاق به مامانت گفتم اونم گفت دقیقا همین تصمیمو داشته که به من بگه بریم باوارث و تقریبا مطمئن بوده که منم مخالفت می کنم!! خلاصه به همراه مامان و مامان بزرگ و خاله ات رفتیم باوارث. بابا بزرگت رفته بود یه فروشگاه دیگه! من رفتم طبقه بالاش دنبال لباس مردونه.مامان اومد یه چرخ زد و رفت پایین بخش لوازم بچه ها.یه ربع بعد زنگ زد و گفت بیا پایین.رفتم دیدم دم صندلی ماشینا ا...
18 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرحسین می باشد