امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

امیرحسین

تلوزیون

جدیدا جلوی تلویزیون که می خوابانیمت توجهت بهش جلب میشود. وقتی بغلت می کنیم کلی گردن میکشی و کنجکاو چراغ ها را نگاه می کنی. گردنت را هم کامل می چرخانی. امشب جلوی تلویزیون خوابیده بودی و محو تماشای تلویزیون پستانک می خوردی. بابا آمد کنار تشکت تا نشست،نگاهت از تلویزیون به سمت بابا رفت، پستانکت را در انداختی بیرون و شروع به دست و پازدن کردی. میخواهی بابا بغلت کند. عکس: پیشی ما در حال تماشای تلوزیون ...
18 مهر 1391

کوتاه از روز اول امیرحسین

تمام روز خوابی و اصلا بیدار نمی شی. تا الان طبق اطلاع رسیده خواب خوابی. برعکس نوزاد تخت بغلی. خیلی کم گریه کردی. اونقدر ساکتی که مامان بزرگ میاد چک می کنه نفس می کشی یا نه!حالا شاید این آرامش قبل از طوفانه!!! مامان چند بار بهت شیر داد و تو خوب میک می زنی. وسطش خوابت میبره و با مامان بزرگ هی ماساژت میدیم که چرتت نبره!! یه کار جالب امروز موقع ملاقات کردی. بعداز یکم شیر خوردن دهنتو سفت کردی و لبهارو رو هم فشاردی و هر کاریت کردیم دهنتو باز نکردی. من نمی دونم به نظرم میاد مثل یه آدم بزرگ همه چی رو درک می کنی!!کلی باهات حرف میزنم. بعد از ظهر یکم شیر خوردی و بعدشم همهشو بالا اوردی!! الانم لج کردی و لباتو سفت می کنی! و شیر نی خوری! رو ...
18 مهر 1391

اذان،اقامه، کربلا...

الان داشتم فیلم اذان و اقامه گفتن در گوش هایت را نگاه میکردم. چندین بار دیدم. سنت پیامبر است که زود اذان بگویند همانوقت که به دنیا میایی. من وقت تو را دستم دادند و شیر خوردی اینکار را کردم. مامانم تعجب از عجله ام کرد. راستی کامت را خاله با آب زمزم و تربت گرفت. به اصرار مامان. چه مامان خوبی که هنوز دردش تمام نشده وقبل از شیر دادن به تو به فکر شیره معنوی توست.خودش هم با خرمای مدینه افطار کرد، این روزه زایمان را! اما یک چیزی برایم جالب بود. در اذان و اقامه تو آرام بودی و شاید چرت میزدی. اندکی بعد پیشانی ات را بوسیدم و  آن در گوش راستت گفتم "السلام علیک یا ابا عبدلله" دو دستت را از دو طرف باز کردی و لرزدیدی! ادامه دادم " و علی الارواح ...
18 مهر 1391

بدون عنوان

با سلام اینترنت ما چند روزی بد بازی در میاره. بخاطر همین نمیتونیم سایتو به راحتی به روز کنیم. امیرحسین اومده خونه و همه اعضای خانواده در خدمتشن! بقیه اش را بعد از درست شدن اینترنت می نویسیم. خیلی از همه عزیزانی که به ما لطف داشتن بسیار ممنونیم. خیلی بزرگوارین و محبت کردین.
18 مهر 1391

بچه داری...

مامان دارد تلاش می کند چند خط خاطراتش را بنویسد،اگر تو بگذاری! که نمی گذاری. اینترنت هم بازی دارد. مسئول عوض کردن پوشک بابایی شده است!! کلی ماجرا داریم که باز اگر توب ذاری می نویسیم! دیشب تا صبح مدام شیر خوردی آروغ زدی خوابیدی و بعد بیدار شدی. مامان با تو بیدار بود. بابا هم از ساعت 3 به شما پیوست! دیگر دم اذان کولاک کردی از گریه! بعد از کارخرابی کردی،بابا و مامان عوضت کردن و شیرخوردی و خوابیدی!الان در بغل مامان بزرگ داری آروغ میزنی!چه کار پیچیده ای است این آروغ گرفتن از تو.مامان روی تخت بیهوش افتاده. بابا هم دارم میروم دنبال یک لقمه نان! پسر بسیار آرومی هستی در روز، بسیار معصومانه نگاه می کنی،اما در شب یکم شیطونیت میگره...
18 مهر 1391

ورود به منزل

روز شنبه ١٨/٦/١٣٩١ امروز باید شما و مامان جونیت از بیمارستان مرخص شوید. بابایی از صبح بعد از نماز صبح بیدار شده و مشغول کارهای خانه است. گرد گیری، جارو ،طی زدن و در کنار اینها دارد برای ناهار هم غذا بار می گذارد. ساعت ٩ با بیمارستان تلفنی صحبت کردم. امیرحسین تمام شب را آرام خوابیده بود ولی دختر تخت بغلی تا صبح گریه می کرده. مامان که از شدت خستگی اصلا متوجه نشده ولی مادری تا صبح نخوابیده بود. ساعت ٩:٣٠ تماس گرفتند و گفتند مرخص هستیم. پدربزرگ آمد برای کارهای ترخیص و من هم رفتم دنبال میوه و خرید. کلی خرید کردم و برگشتم. امیرحسین را در بیمارستان حمام کردند و یک سری آموزش هم به مامان دادن. البته چه حمامی!مادری می گفت موقع حمام کردن کل بخش را رو...
18 مهر 1391

چند خط از مامان

 بالاخره فرصت کردم بیام و ١ چند خطی بنویسم. پسری امروز ٦ روزشه! شیطونک الان سر کیفه ... دیشب شیفت مامان بزرگ بود منم تونستم با خیال راحت تا ٣ بخوابم . بعدش عملیات سیر کردن بچه رو شروع کردم که با احتساب آروغ زدن و توقف های بین اش تا ٥:٤٥ طول کشید. دیشب پسری خوش قلق بود. بعدش تا ساعت ٨ خواب بود بهونه نگرفت. الان شیر خورده آروغ زده جا عوض کرده کلی خوردنی شده! به قول بابابزرگ در سختی هاشم شیرینیه! منو همسری ام کلی نشستیم نگاش کردیم... لذتش قابل توصیف نیست! راستی شناسنامه اشم بابابزرگ گرفته   منم همش منتظر فرصتم تا خاطره زایمانمو بنویسم ١بارم شروع کردم ولی گل پسر فرصت نداد. از همه دوستای گلم به خاطر ابراز محبتشون متشکرم! &n...
18 مهر 1391

وضو...

آمدن امیرحسین توفیقات جالبی را برای ما به همراه داشته. یکی اش شکر دائم خداست بابت این نعمت دوست داشتنیش. مثلا دیشب بابایی در حال شیرخوردن امیرحسین اونقدر ذوق کرد که سجده شکر به جا اورد. یکی دیگه از اون توفیقات شیر دادن به پسلیه که طبق روایات به ازای هر مک شیر انگار مادر یکی از فرزندان اسماعیل را آزاد کرده و بعدشم یه فرشته میاد و میزنه به پهلوی مادر و تشویقش میکنه و میگه " عمل را از نو شروع کن بی تردید،آمرزیده شدی"{حکمت نامه کودک/محمدی ری شهری به نقل از الامالی ص496 و بحار ج104ص106}. مامان میگه شاید به خاطر همینه بعد از شیر دادن که میخوام پاشم تو پهلوم احساس درد میکنم. شب زنده داری هم یه توفیق جدیده. یا درک بین الطوعین. وضو ه...
18 مهر 1391

کوچولوترین عزادار

چند روزیه بابایی میگه امیرحسین را برای تبرک ببریم مسجد حضرت ابوالفضل. قرار شد دیشب شب شهادت امام صادق(ع) برن که نشد. پسری بی تاب بود و گریه می کرد. امروز از صبح پسلی آروم بود. با هم زیارت امین الله و زیارت ائمه بقیع را تئ خونه خوندیم. قرار شد دم اذان ظهر بریم مسجد. دم ظهر مامان امیرحسین را شیر داد و پسری گرفت خوابید. گذاشتیمش توی ساک و با پدربزرگ و دوتا مادر بزرگها و بابایی رفتن مسجد. توی مسجد کلی ها اومدن و تبریک گفتن. موقع نماز بابایی و پسری ته مسجد وایسادنو جماعت نمازشونو خوندن. امیرحسین آروم خوابیده بود. بعد از نمازهم برگشتن خونه و یه ساعتی پسل خواب بود. امروز امیرحسین کوچولو ترین عزادار مسجد بود. متاسفانه حاج آقا بعد از نماز م...
18 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرحسین می باشد