شنبه ها روز پرکاریست. از صبح ساعت ٧:٣٠ تا ١٠:٣٠ پیوسته و بدون کوچکترین استراحتی کلاس انتقال حرارت هدایت. استاد یک دقیقه هم استراحت نمیدهم. کلاس تمام می شود جنگی میروم مدرسه. ساعت ١٠:٤٥ کلاس حسابان.تا ١٥:١٠ مدرسه کلاس. امروز مشاوره هم داشتم. یکی درسی بود. آن یکی با پدرش دعوا داشت و آمده بود مشورت کند فرار کند یا نه! تا چهارونیم مشغول بودم. رسیدم خانه حوالی ٥ بود. باید میرفتیم دکتر اطفال و من اصلا یادم نبود. رسیدم امیرحسین روی سینه مامانش و هردو خواب بودن. جاشو عوض کردم و شیر خورد و با متعقاتش ساعت ٦ رفتیم دکتر. نزدیک بود. یکی از دوستان نی نی وبلاگی معرفی کرده بود. تا با بچه رفتیم تو مطب دیدیم کلی آدم بزرگ و کوچک نشستن. صدای سرفه و عطسه و... ...