امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

امیرحسین

لا لا لا لا...

1391/7/18 23:17
نویسنده : مامان و بابا
745 بازدید
اشتراک گذاری

نمی دانم چه شده است. دلم پر پر میزند وقتی می گذارمت روی تخت و تو دست و پا میزنی! دلم میگرد وقتی می بینم مادرت چطور بی قرار می شود وقتی تو شیر نمی خوری. چقدر ناراحت می شود وقتی قطره ات را فراموش کرده بودیم بدهیم. حس و حالم غریب است. دلم نیست برایت از شیرینی بنویسم وقتی تقویم را نگاه میکنم می بینم تا کربلا راهی نمانده. دلم میگیرد وقتی سفیدی گلویت را میبوسم. آهم به هوا میرود وقتی تو شیر میخوری و صدای جریان شیر از گلویت می آید. وقتی تلذی میکنی و زبان بیرون میاوری. وقتی از گرسنگی گریه می کنی و هنگامی که به مادر می چسبی آرام میگیری.

عکس:امیرحسین بعد از استحمام.(به علت نبودن کلاه از روسری استفاده شده)

من و تو فدای آن طفلی که در آن گرما هرچه سینه مادر را گرفت چیزی نیامد. دیروز شیر مادر همینطور میامد. کاش مادرت کربلا بود لااقل اصغر را شیر میداد. بغضم میترکد وقتی این را مینویسم.

تقویم را نگاه میکنم میبینم خوب خودت را به کاروان کربلا رساندی. دل ما کربلایی شده، آرام آرام کاروان از مکه خواهد رفت به سوی نینوا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان محدثه
11 مهر 91 23:09
وای چقدر زیبا بود اشکم در امد یاد محرم امام حسین افتادم. واقعا دیگه چیزی نمونده. چقدر ناز خوابیدی عزیزم ایشالله خدا حفظش کنه به وبلاگ دختر منم سر بزنید
زهرا از نی نی 213
12 مهر 91 11:09
اشکم در اومد .... خیلی عجیبه...
منم اینروزها همین حال و هوا رو دارم مخصوصا وقتی همزمان با شیر دادن به محمدپارسا زیارت عاشورا هم میخونم ... خیلی فکر میکنم به نورهایی که در کربلا بودند و به آسمان رفتند...
گاهی حس میکنم چقدر در برابر عشق به فرزند ناتوانم ... واقعا ناتوانم ... به مادران شهدا فکر میکنم و باز بیشتر به ناتوانی خودم پی میبرم...
کاش روزی برسد که با دلی آرام فرزندم را که سرباز کوچولوی امام زمان(عج) قرار داده ام رهسپار کنم

چه جالب این جمله را هفته پیش به همسری گفتم:"انشالله بتونیم ازش تو راه امام حسین دل بکنیم."
مامی امیرحسین(فاطمه)
12 مهر 91 11:13
خدا توفیقمون بده بتونیم بچه هامونو حسینی بار بیاریم...
آسمان
12 مهر 91 13:47
خدا حفظش کنه گل پسرتونو ممنونم از راهنماییهای خوبتون
فاطمه سادات
12 مهر 91 23:37
سلام دوست عزیزم مامانی مهربون ... .صلی الله علیک یااباعبدالله. کربلا یعنی مسیر عاشقان کربلا یعنی گذشتن از جان در راه جانان... کربلا یعنی عهد ما با خدا (الم اعهد الیکم یابنی آدم الا تعبدواالشیطان انه لکم عدو مبین . وان اعبدونی هذا صراط مستقیم).انشاالله آقا امیرحسین ما کربلایی شه ...انشاالله .میبوسمش گل پسر و قند عسلت را.
زینب السادات(مامان تسنیم)
13 مهر 91 12:27
چه بگویم از حال ما...شش ماهه داریم و بسیار شیرین است... خیلی خیلی خودش را تو دل همه جا کرده... *عمو* و خاله ها دایی تحمل گریه هایش را ندارند و بی تاب میشوند وقتی گریه میکند و همه کاری میکنند تا آرامش کنند... شش ماهگی ماه بسیار شیرینی است... خدایا اگر میخواستی بگیری چرا شش ماهه؟؟؟ بمیرم برای دل رباب و پدری که شیرین ترین و پاک ترین کس اش را عاشقانه تقدیم کرد...
علامه کوچولو
13 مهر 91 18:08
سلام عجیب هوایی شدم قلم زیبایی دارید حتما برمیگردد به دلتان که لاجرم مسیر تفکر از دل نیز میگذرد و محبتتان و احساس معنوی و پاکتان بر قلم شیوا و دلرباتان تأثیر گذاشته باخود فکر میکردم آدم گاهی اوقات هرچه تلاش میکند با بهترین روضه ها هم هیچش نمیشود و گاهی اینگونه با دو خط نوشته متلاطم میشود زیبا بود ودلچسب هم این و هم پست علت نامگذاری امیر حسین .آن مقتل جانسوز ،جانگداز چشمانم را بارانی نمود انشاءالله خداوند همه مان را عاقبت بخیر کند
ما (من و گاهی بابا)
14 مهر 91 0:07
شنیدن این روضه ها خیلی طاقت میخواد...من ندارم
مامان تسنيم سادات
17 مهر 91 17:33
چقدر سخت است ديدين پسر شيرخوار شش ماهه.... چقدر سخت است ديدين دخترکي سه ساله... و چقدر سخت است ديدن دستهاي کوچک پسري پنج ساله... ما هر کدام يکي از اينها رو داريم و بي تابيم ... در کربلا همه با هم بودند و همه با هم پرپر شدند.... محرم امسال .. شب سوم.... منم و خانم سه ساله.... منم و تسنيم سه ساله....
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرحسین می باشد