سه شنبه 28/6/91
امروز بعد از ظهر رفتیم دکتری که امیرحسین را ختنه کرده بود. ترافیک وحشتناک. از غرب تهران بروی به شرق آنهم از بزرگراه همت آنهم ساعت 6:15! بابا ما را ضرابخانه پیاده میکند و یکم پیاده می رویم. توی مطب دکتر منتظر شدیم و بعد از مدتی رفتیم داخل. دکتر معاینه می کند و ابراز رضایت. مادری در مورد وازلین که باید روی موضع ختنه بزنیم سوال می کند و دکتر راهنماییش می کند. این روزها موقعی که عوضت می کنیم دادت می رود آسمان. بامزه گریه می کنی! بابایی مدام ادایت را در می آورد. حیف که نمیشود اینجا ادا را نوشت. بزرگ که شدی خودت از اداهایت خنده ات می گیرد. ما کارمان تمام شده بابایی هنوز نتواسنه بود به خ شریعتی برسد! در درسرت ندهم ساعت 9 رسیدیم خانهو با آن ترافیک فوق سنگین. توی ماشین مدام شیر میخوردی. مامان با چادر خیلی گرمش شده بود. قربان صبرش.
امروز مامان بزرگ رفته بود شاه عبدالعظیم. بعد از ظهر با لالایی بابا خوابت برد خیلی راحت بغل بابا می خوابی! ما هم به مرحمت خواب شما نیم ساعتی آباد و چرتی زدیم!
امروز بابا برایت وقت دکتر اطفال گرفت.اول مهر ساعت 8:30! بچه مدرسه ای خانه ما(بابا) که صبح دانشگاه کلاس داردو باید با پدربزرگ برویم.اولین اول مهرت تو هم سحر خیز شدی!