امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

امیرحسین

ورود به منزل

1391/7/18 23:28
نویسنده : مامان و بابا
839 بازدید
اشتراک گذاری

روز شنبه ١٨/٦/١٣٩١

امروز باید شما و مامان جونیت از بیمارستان مرخص شوید. بابایی از صبح بعد از نماز صبح بیدار شده و مشغول کارهای خانه است. گرد گیری، جارو ،طی زدن و در کنار اینها دارد برای ناهار هم غذا بار می گذارد. ساعت ٩ با بیمارستان تلفنی صحبت کردم. امیرحسین تمام شب را آرام خوابیده بود ولی دختر تخت بغلی تا صبح گریه می کرده. مامان که از شدت خستگی اصلا متوجه نشده ولی مادری تا صبح نخوابیده بود. ساعت ٩:٣٠ تماس گرفتند و گفتند مرخص هستیم. پدربزرگ آمد برای کارهای ترخیص و من هم رفتم دنبال میوه و خرید. کلی خرید کردم و برگشتم. امیرحسین را در بیمارستان حمام کردند و یک سری آموزش هم به مامان دادن. البته چه حمامی!مادری می گفت موقع حمام کردن کل بخش را روی سرت گذاشته بودی! حوالی ١٢:٣٠ بود که پدربزرگ زنگ زد و اعلام کرد که راه افتاده اند. به مامان از پای تلفنی گفتم امیرحسین را که برای اولین بار بیرون میاوری برایش آن آیه ای را بخوان  که ناظر به عبث بودن پرستش خورشید توسط ابراهیم(ع) است. پسرمان اولین دفعه که خورشید و عظمتش را می بیند خیال نکند بزرگ دنیا این آفتاب است. و برایش توضیح بده که مادر جان!این خورشید است از مخلوقات بسیار کوچک و ناچیز خدای متعال. مامان از پای تلفن می خندد. آیه را حفظ است و برایت میخواند.

شربت درست کردم و رفتم منقل را آوردم و چندتا زغالش را روشن کردم. در این بین خاله ای و مادربزرگ و بابابزرگ هم رسیدند. اندکی بعد هم امیرحسین و هییت همراه رسید. دقیقا سر اذان بود. اسفند و شربت و...

یک کاغذ تایپ کرده بودم به در زده بودم تا تورا میاورن چشمم به آن بخورد و این آیات را بخوانم:

"ادخلو ها بسلام آمنین" ،"السلام علی یوم ولدت و یوم ..."

تورا وارد خانه کردیم. برایت توضیح میدادم که اینجا کجاست. خاله با ما در حیاط بود و ازت فیلم می گرفت. مادربزرگ(مامان مامان) تا تورا دید بغض کرد و شروع به قربان و صدقه ات رفت، بابا بزرگ هم همینطور همه خوشحال بوذیم. مامان بزرگ مامان را بغل کرد و کلی قربان صدق اش رفت که چقدر اذیت شده است برای زایمان.

قرار شد مامان تو راشیر بدهد و برود حمام. از آن طرف هم من و پدربزرگ هم تورا ببریم حمام. شیر نخوردی! بردمت طبقه پایین تا ببرییمت حمام. می خواستم خودم هم برای اولین حمامت باشم. نمی دانم چرا!لباس هایت را که شروع به در آوردن کردم جیغ و گریه ات رفت بالا. صبح هم تو بیمارستان همینطور بودی! خیلی با حیا هستی! (از لخت شدن خوشت نمیاد. الانم که می خواهیم پوشکت را عوض کنیم تا دکمه لباس را باز می کنم گریه می کنی و تا آخر کار من گریه و داد بیداد نی کنی! به محض اینکه دکمه لباست را می بندم شما هم معصو مانه ساکت میشوی و نگاهم می کنی!)

پدربزرگ آب حمام را آماده کرده. دست به داخل لگن می زنم گرمی آب را امتحان کنم، میخندد و میگوید با دست نه، با اینجا!و بالای لپش را نشان میدهد! با اینجا باید گرمی آب را چک کرد. امیرحسین را داخل می کنیم. چون لباسش را در آوردیم معترض است. زیر اب که میرود بیشتر میشود. من دارم ازش فیلم هم میگیرم. با راعایت موازین شرعی!بابا بزرگ موهایش را با برس نرم می شود. امرحسین ساکت شده است. فرق از وسط برایش باز می کند! خیلی ناز شدی! بعد با اسفنج پشتت را با مایع مخصوص. پست در یگان دوم شامل مادری و عمه آماده باش هستن. حمام تما می شود. برایت نیت غسل می کنم و پدر بزرگ غسلت میدهد. این هم از آدابی است که از ائمه به مارسیده.

غسل تمام می شود من بیرون میایم و مادری با تجهیزات خشک کنی داخل میشود. پس از تلاش های فراوان لباس ها را تنت میکنیم. من هنوز یکم می ترسم.اما مادری مسلط است و به من آموزش میدهد. تا لباست را پوشیدی ساکت شدی. آوردمت بالا و مامان شیرت داد.

ساعت ٣ بود ناهار خوردیم. دست پخت بابایی+ زحمت بابابزرگ که برایمان کباب گرفته بود. خیلی خوب بود دورهمی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامانی
22 شهریور 91 9:18
خداروشکر که پسرتون سالم پا بهمنزل گذشته التماس دعا
مامان تسنیم سادات
22 شهریور 91 11:00
قدمش مبارک باشه انشاا...
آسمونی
23 شهریور 91 16:59
مبارکه عزیزم ورودت به خونه... دست همه ی دست اندر کاران درد نکنه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرحسین می باشد