نگرانم از این راه پرخطر
همیشه می گفتم من آخرین حلقه تربیت بچه ها هستم. آخه من یه معلم تو مدرسه یا یه استاد تو دانشگاه چقدر میتونم رو بچه هایی که فنداسیون شخصیتیشون شکل گرفته تاثیر بذارم. خیلی از بچه ها منو قبول داشتن و دارن(آخه من کاریزماتیکم!!!{بمب اعتماد به نفس}) اما این تو ذاتشون تغییری ایجاد نمیکرد. امروز فکر میکردم حالا به من یه نفر{امیرحسین قربونش برم را میگم الان دیگه یه نفرشده واسه خودش} را دارن میدن، یه آدم، یه انسان و میگن اینو از صفر صفر تو بسازش!! من!آدم سازی! دستو پام شل شد.خداییش. یاد اولین باری که کلاس رفتم افتادم. یه پایه را به من دادن گفتن ریاضی شون را از صفر بساز... نگران شدم. شاید نگرانیم از جنس نگرانی های مادرانه نباشد.ن...