بابا دنبال یه جایزه خوبه واسه پسرش
سلام پسر گلم.امروز از مامانی پرسیدم گفته پسر خوبی بودی! قربونت برم الهی نازی بابا!
امرزو بابایی یه روز پرکارو داشته.صبح زود رفته سرکار بعد وسطای روز رفته دانشگاه.آخی میدونی بابایی داره تلاش می کنه یه جایزه خوب برای شما پسر گل و مامانی مهربونت آماده کنه. الان بهت نمیگم. ولی برای این برنامه امروز 5-6 ساعت تو دانشگاه کلی بالا و پایین رفته. ایشالله بزرگتر که شدی یه دفعه با هم میریم ببینی دانشگاه چیه بابایی. الان آبدهنتو جمع کن پسرم چون دانشگاه خوراکی نیست. البته شهر بازیم نیست! دعا کن جایزت اماده بشه فرشته معصوم من. می دونم با این همه قرانی که مامانجونی هر روز برات می خونه کلی دعا یاد گرفتی.
راستی بعدش رفتم خونه مادربزرگت.آخه شما و مامان صبح رفته بودین اونجا. البته زیر نم نم بارون. مامان بزرگ اینا تازه از شمال اومده بودن. فیلم سونوگرافیتو گذاشتیم ولی منو مامانجونت بیشتر از همه ذوق داشتیم!!
بابایی خیلی خسته است و الان داشت مشقای(بعدا بهت میگم مشق چیه پسرم.ولی بدونکه اونم خوردنی نیست) دانشگاهشو مینوشت ولی حالا که با پسرگلش حرف زد کلی خستگی از تنش در رفت. امیرحسینم! تو که الان اون تویی اینطوری خستگی بابا رو در می کنی.بیای دیگه چیکار میکنی!