اولین احیای سه نفره
امسال اولین سالی بود که من و بابا دوتایی باهم خونه احیا میگرفتیم. هر سال می رفتیم مسجد دم خونه. ولی امسال چون شما دیگه تو دل من بزرگ شدی نرفتیم. نمازو با بابا خوندیم. بعداز نماز زیارت امام حسین(ع) در شب قدر را خواندیم. بابایی رفت تلویزیون را روشن کرد گفت بیا مسابقه وزنه برداری ببین. من که اومدم نشستم خودش رفت سر نماز شب قدر!!! گفتم نامردیه...
بعد از مسابقات شروع کردیم به دعای جوشن کبیر. البته از سر شب گیر داده بود دعای ابوحمزه بخونیم منتهی من زیر زیرکی رد کردم. بابا میخوند.
یه کیسه خرمای مدینه گذاشتم جلوش گفتم بهش فوت کن!!! تا 60 که رسید گفت تو مسجدهم ملت الغوث الغوثشو میگن ،مداح یه استراحتی میکنه. منم از اونجا به بعدش الغوثاشو جای بابا میگفتم. یه جاهایی هم بعضی بنداشو واسمون توضیح می داد. به من بیشتر از مسجد چسبید.
بعد از دعا تلویزون حرم امام رضا را نشون میداد. قرار شد سخنرانیشو گوش کنیم و بعد با هم قران سر بگیریم. بابا پای تلویزون دراز کشید و وسط سخنرانی خوابش برد! منم بیدارش نکردم. قران را با حرم امام رضا سر گرفتم. بابا وسط روضه امام حسین بیدار شد. البته روضه شش ماهه امام حسین. قربونش برم...
من با تلویزیون قرانمو سر گرفتم و بابایی هم وضو گرفت و خودش قران سر گرفت...
نزدیک اذان شده بود.برای سحر یکم کلوچه خوردیم. صبح زود بابایی رفت سرکار و منو تو بازم خواب بودیم