تعطیلات خود را چطور سپری کردیم(هفته 38)
روز سه شنبه٧/٦/٩١
اولین روز تعطیلات اجلاس بود. بابا و مامان از صبح تو خونه بودن. بابا مشغول درساش بود. شب باهم رفتیم پارک پردیسان پیاده روی کردیم. تو دست مامان تسبیح دیجیتالش بود، هر موقع با بابایی حرف نمی زد، ذکر میگفت! بابا می گوید امیرحسین دنیا بیاید " قد افلح المومنون" می خونه!!به مامان بزرگ اینا(مامان بابایی)پیشنهاد پارک چیتگر را دادیم، تصویب شد. ترکیب گروه:ما،مادری و پدربزرگ،عمه و شوهر عمه، عمه کتی بابایی و بچه هاش.
روز چهارشنبه ٨/٦/٩١
امروز بابایی صبح با مامان بزرگ رفتن خرید تره بار. مقادیری مرغ برای فردا خریدن. بابایی مرغهارو شست و جوجه کبابی اش کرد. ناهار خونه مامان بزرگ بودیم. شب رفتیم پارک دلاوران و چهل دقیقه پیاده روی کردیم. مامان بزرگ اینا(مامان مامان) رفته بودن شمال و خاله ای خونه تنها بود. همسایه بالا و پایین هم رفته بودن مسافرت، شب بعد از پارک رفتیم اونجا و پیش خاله موندیم.
روز پنجشنبه ٩/٦/٩١
صبح افتتاحیه اجلاسو دیدیم و رفتیم خونه خودمون. از اونجا رفتیم پارک چیتگر. کلی گشتیم تا یه جای خوب و خلوت پیدا کردیم. مامان و عمه ای چون باردار بودن دراز کشیده بودن یا روی صندلی نشسته بودن.
نی نی عمه هم پسر خوب بود و خیلی ویار مامانشو لگد نزد!!
کلی چیپس و پفک و میوه خوردیم و خوش گذشت. بابایی و شوهر عمه هم حسابی بدمینتون بازی کردن. ظهر هم جوجه هارو بابابزرگ سیخ کردو با بابایی پختن. عالی بود. بستنی بعد ازناهار هم خیلی چسبید. مامانهای باردار منچ بازی کردیم و بقیه هم بدمینتون. خیلی حال داد. برگشتن عمه کتی بابا واسمون آب میوه گرفت. ترش! تا مامان خورد امیرحسین به تحرک افتاد. دم اذان مغرب رسیدیم خونه. بعد از نماز رفتیم و شب پیش خاله بودیم.
روز جمعه١٠/٦/٩١
از صبح پیش خاله بودیم. خاله واسمون کباب ماهی تابه ای درست کرد. می گفت بعد از مدتهاست که غذا درست کرده!!!روزهایی که خودش تنهاس غذا شیر میخوره! شب رفتیم آیس پک! مامان و بابا یکی گرفتن تا چاق نشن!! مامان هوس آبمیوه ترشای دیشب را کرده بود. بابا براش یه لیوان گرفت. و باز امیرحسین بعد از آیسپک و آبمیوه دباره شورع به جنب و جوش کرد. برای پیاده روی رفتیم پارک پردیسان. یه جای دیگه پارک پیاده روی کردیم. مسیرش سربالایی داشت مامان یکم خسته شد. شب بازم پیش خاله بودیم
روز شنبه١١/٦/٩١
صبح موقع نماز همسایه خاله اینا اومد. ما بعد از نماز ظهر برگشتیم خونه. بابایی بعد از ظهر رفت انقلاب تا برای امتحان نظام مهندسی چنتا کتاب بخره. زود امد. راه ها خلوت بود.مامان فردا امتحان قران داره. درس خوندیم و بیرون نرفتیم. شب مامان ریفلاکس کرد. با دو وعده کارتون دیدن خوب شد!!
روز یکشنبه ١٢/٦/٩١
مامان رفت کلاس قران. فقط دونفر بودن. بقیه از ترس امتحان غایب بودن. امتحان نگرفت. بابا رفت سر کار. از انجا رفت موسسه رویان برای بانک بند ناف.آزمایش ها رو که دیدن گفتن یه دونش کمه ٢ ساعت تو راه بوده توی این گرما و ترافیک آخرشم هیچ.آزمایشگاه بی دقت!! مامان دوباره رفت آزمایشگاه،قرار شد فردا جواب بدهند. باید بابا دوباره برود.ضمنا بابا رفته بود بنی هاشم برای امیرحسین پوشک بخرد.اونی که می خواستن نبود. گفتن چند روز دیگه میاد.
* این روزها هر کی زنگ میزنه و ما خونه نیستیم فکر میکنه امیرحسین به دنیا اومده. تو غالب تماس ها سوال اینه: دیدیم نبودین گفتیم شاید امیرحسین دنیا اومده باشه!
ما منتظرت هستیم، گل پسری، هیجا نمی ریم(و نرفتیم)همین جا هستیم!!