انفجار در آشپزخانه
امشب حوالی ساعت 12 از رسیدیم خونه. افطار منزل مادربزرگت بودیم. من یه قابله کوچیک گذاشتم رو گاز و با یکم آب چهارتا تخم بلدرچین گذاشتم بپزه برای مامانت. خلاصه با مامان اومدیم سر کامپیوتر و فیلم آخرین سونوی شمارو دیدیم. بعد مامان رفت دستاشو بشوره و منم مشغول کار روی مقاله جدیدم شدم. غرق کار بودم که مامانت بلند صدا زد "سوخت" من فکر کردم میگه "سوسک" جنگی رفتم سمت آشپزخونه. مامانت رفت تو آشپزخونه که یهو صدای یه انفجار با جیغ مامانت اومد. بله یکی از تخم بلدرچینها ترکید. وقتی مامان از آشپزخونه اومد بیرون تمام سرو صورتش تخم بلدرچینی شده بود.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی