عید فطر
پریروز(روز آخر ماه رمضان)
عمه برای رفت سونوگرافی و معلوم شد جنسیت بچه اش "پسره" و امیرحسین دادش دار شده
. خیلی خوشحال شدیم
. باهمه سختی هایی که عمه تو این سه ماه کشیده و استراحت مطلقش الحمدلله نی نی اش صحیح و سلامته.
همه کلی به بابایی تیکه می اندازیم. چون فال حافظش دختر اومده بود. همه را گذاشته بود سرکار حسابی!!
پریشب:
تا ساعت ١٠ خبری از عید نبود. با بابایی دوتایی دعای وداع امام سجاد(ع) با ماه مبارک را خوندیم
فطریه امسال ما رو پدر بزرگ داد چون من امسال باردار بودم خیلی افطارهارو خونه اونا بودیم. ضمنا فطریه امیرحسین را هم کنار گذاشت!!
ما دیگه خوابیده بودیم(حوالی ساعت ١١)که عیدو اعلام کردن
دیروز(عید فطر)
این چند ساله روز قبل از عید بعد از ظهر با بابا دوتایی میرفتیم شمال.
خیلی کیف میداد. اما امسال بخاطر اینکه ماه آخرم نرفتیم. خیلی تو حال و هوای شمالیم و مدام باهم یادشو میکنیم.
صبح برای نماز عید رفتیم مسجد محل. من به قنوت سومش رسیدم ولی بابایی چون خانوما تمام خیابونو گرفته بودن مجبور شد کلی راهش دور کنه. به رکوع رکعت اول رسید.
بعد از نماز من اومدم خونه و بابایی هم وایساد با امام جماعت و دوستای مسجدیش عید دیدنی کنه
بعد از ظهر رفتیم خونه مامانم اینا. از منصور یک کیلو بستنی ویک کیلو فالوده واسه مامانم و مادری(مامان بابا) خریدیم.
مامان بزرگم هم اونجا بود. خیلی خوش گذشت. آلبوم عکسهای نامزدیم آوردمو نگاه کردیم.
باباهم مثل همیشه سرش تو کتاباش!!
امروز:
بعد از نماز ظهر به بابایی میگم اولین سفریه که بخاطر امیرحسین نمیریم. و این قصه احتمالا ادامه داره
بابایی جای میز ناهارخوری را عوض کرد و جا برای بند رخت واشد
امروز لیست ساک بیمارستانمو چک کردمو وسایل مورد نیازو دارم جمع میکنم.
بازم بابایی سرش تو درساشه!!