امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

امیرحسین

اولین تولد بابایی بعد از تولد پسرش

1391/6/25 0:27
نویسنده : مامان و بابا
1,065 بازدید
اشتراک گذاری

امروز تولد بابایی است! بابایی و شما هردو شهریوری هستین. مامان دوست داشت ترا به عندان کادوی تولد به بابایی بدهد که همینطور م شددر چنین روزی ٥ سال پیش بابا و مامان برای اولین بار به هم محرم شدن. بابا میگه بهترین کادوهای عمرشو اون روز و امروز گرفته. ٢٤/٦/٨٥ مامان امیرحسین،٢٤/٦/٩١ پسرش امیرحسین

 اما اولین روز تولد در دورانی که پدر می شوی متفاوت تر است. امروز بعد از ظهر مهمان داشتیم. مادربزرگ بابایی،خاله ها وخاله های مادری(مامان بابا). کم نبودیم. بابایی صبح نان تازه برایمان خرید. راستی قرار بود برایمان آبگوشت درست کند. از ساعت 8 آبگوشت را بار گذاشت و بعد رفت تره بار برای خرید میوه. میوه ها را که آورد افتاد به جان خانه و تمام خانه را جارو زد.-در این میان مدام آبگوشت را تکیمل می کرد!- خدمات به جناب امیرحسین هم نیز داده میشد.(تعویض پوشک،آروغ گرفتن، مشتمال هنگام شیر خوردن!)الحمدلله  امیرحسین هم حسابی از خجالت بابایی در می آمد و کارخرابی میکرد. آبگوشت را ردیف کرد و گشتش را که کوبید افتاد به جان میوه ها،همه را شست و توی بشقابها چید. ناهار خورده ونخورده، دیگ آبگوشت را شسته، رفت دنبال جارو و تی کشیدن راه پله! دیگر جانی نداشت، که باز امیرحسین کار خرابی کرد. بابا قربان صدفه می رود و عوضش می کند! مهمان ها آمدند بابا حمام بود. آمد پذیرایی  هم با او بود. کم نبودیم. شاید 15 نفری می شدیم!! مهمان ها تا اذان بودند. و امیرحسین را دیدند. پسرمان را چندین بار شیر دادم و بابا عوضش کرد. سرعت مصرف پوشکش بالاست. بابا حساس است زودی تمیز شوی و نمیگذارد چند دقیقه هم معطل بمانی! این را به خاله اش که بچه 1ساله دارد می گوید و او تعجب می کند. هنوز جشن تولد بابا تمام نشده! مهمانها که رفتند میوه ها را جمع کرده و جابجا می کند و ظرفها را در ماشین میچیند! حالا دوباره پسرما کارش دارد. امیرحسین یک حمام اضطراری مادر بزرگ را می برد با خودش! بیرون که میاید بابا لباسش را تنش می کند و مامان شیرش می دهد. بابا بازهم مشتمال پسر به همراه قران! اینبار سوره انبیاست و mp4.ظهر خودش برایت خواند از انعام. بعد از شیر دهی تحویل بابایی تا آروغ بزنی! ترا ساندویچ کردیم.  بابا نگاه روی مبل ولو شده تو روی شانه اش خوابی و او به پشتت میزند و خوابش برده!

فعلا کیک هم نرسیدیم بخریم. منتهی دیشب بابابزرگ و عمه و امروز مامان من کادوهایشان را دادند. جور نشد دور هم جمع شویم برخلاف سالهای قبل. دیگر پدر شدن است و هزار سودا!!!

این بود خاطره اولین تولد یک پدر، یک هفته بعد از تولد پسر

تولدت مبارک بابایی/ مامان و امیرحسین

اینها هم کادوی پسرمان به بابا(لبخند کوچولوی عکس اول و بغض عکس دوم/عکس:بابایی)

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (8)

گوگولی وخاله ساناز
25 شهریور 91 0:35
سلام خوبین؟ ماشالله هزار ماشالله خیلی عسل خدا پشت و پناهش باشه تولد باباییت مبارک عزیزم
مامانی
25 شهریور 91 1:22
تولدشون مبارک ایشالا
زینب السادات(مامان تسنیم)
25 شهریور 91 11:53
بنده خدا چقدر کار کرده روز تولدش...
بابا ومامان محمد طاهاسرباز كوچولوي اقا
26 شهریور 91 12:49
سلام .تفلودت مبارك
مامان اميرحسين
26 شهریور 91 15:09
تولد باباي اميرحسين جون هم مبارك واي چقدر همسر فداكاري داريد كمتر پيش مياد اينقدر آقايون اهل كار خونه باشن نعمتيه واسه خودش حسابي خسته نباشيد ميگم
آسمونی
26 شهریور 91 17:16
سلام حسابی خسته نباشید... همیشه شاد باشید...
مامان تسنيم سادات
27 شهریور 91 17:15
ماماني جون امير حسين چه باباي فعالي داره اميدوارم تا آخرش اين قدر کمکتون باشن و مثل باباي تسنيم کم نيارن....!!!! (شوخي کردم خدا همه بابا ها رو حفظ کنه)
ما (من و گاهی بابا)
30 شهریور 91 12:29
چه کادوی گرانقدری
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرحسین می باشد