زندگی دانشجویی
فردا اول مهر است. روز شروع ترم جدید تو دانشگاه.زندگی دانشجویی روشی از زندگی است که من حدود 9 سال است به آن اشتغال دارم. من و مامان دانشجو بودیم باهم ازدواج کردیم. من سال چهار و اون سال دوم. یادش بخیر. زندگی دانشجویی یعنی اینکه هر روز مشغولیت اصلی تو باید درس خواندن باشد. زندگی دانشجویی یعنی اینکه هر جا برای کار میروی باید ساعات کاریت را با کلاس های دانشگاهت تنظیم کنی. یعنی اینکه باید زود بروی سر کلاس که اگر بعد از استاد برسی دیگر راهت نمی دهد. یعنی یعد از یک روز پر کلاس توی صف سلف سرویس وایسی تا یه سینی غذا بخوری یا مثل من قید صف را به اطر کلاس بعدت بزنی و به ساندویچ یا ساقه طلایی و رانی قناغت کنی. زندگی دانشجویی یعنی هر وقت که می خواهی بیرون بروی خرید یا تفریح فرقی نمی کند، تکالیف دانشگاه و پروژه های انجام نداده ودرسهای خوانده نشده بیاید جلوی چشمت و بی خیال تفریح و گردش شوی. زندگز دانشجویی یعنی کار پاره وقت با پول کم. می گویند دانشجوست و کم توقع! و تو خودت را اینطور قانع می کنی که آره من دانشجویم! همین هم که بهم کار دادن غنیمت است. زندگی دانشجویی آدم راقانع بار می آرود. حالا به نمره کمی که استاد بهت داده یا پول اندکی که صاحب کار میدهد. زندگی دانشجویی یعنی معطلی پشت در اتاق کارمندان دانشگاه برای انتخاب واحد یا امضا یا هر چیز ساده دیگر. زندگی دانشجویی یعنی شور یاد گرفتن و دانستن و بیشتر دانستن. زندگی دانشجویی یعنی اضطراب و بی خابی شبهای امتحان. دو وعده! یکی میان ترم دیگری فاینال. زندگی دانشجویی یعنی نگاه به دور دست به امید یک افق روشن.
اگر متاهل باشی که دیگر اضافه کاری هم داری. زندگی دانشجویی یعنی ترجمه تکالیف خانومت آن هم با موضوعی که تو اصلا در آن سر رشته نداری. یا تولید پاور پوینت برای سمینار یا تایپ سمینار و پایان نامه! البته این آخری دو طرفه بود. من پایان نامه مامان را تایپ کردم و اون هم تز ارشد من! یعنی شب وقتی خوابت میاید بشینی پروژه درس شوهرت را که فردا بعد از امتحان باید تحویل بدهد تایپ کنی! یا چراغ اتاق خانه یکخابه ات تا صبح روشن باشد و نورش توی چشمت که شوهرت(بابایی) دارد با کامپیوتر کد می نویسد! یعنی استرس روز دفاع پایانامه. یعنی آن شب که خانومت امتحان " تغذیه اساسی" دارد و بایدیک خروار اسم دارو را حفظ کند تو برای دارو ها رمز بذاری!"آتِ نُلُل" را انجا یاد گرفتم. رمزش این بود"آت(آتنا) ننر"! و ازش هی درس بپرسی. یا وقتی شوهر امتحان دارد تو هم خانه بشینی و مسافرت و تفریح را تعطیل کنی! یا مدام به او بگویی درس بخوان!
پسرم شاید وقتی تو آنقدر بزرگ شوی که این مطلب را بخوانی ا این دوره گذار را طی کرده باشیم. اما بدان ما دانشجویی کنار هم زندگی کردیم،کار کردیم و خدا تو را در همین دوران به ما عطا نمود. خودت دیگر اضافه کاری خودت را به آنچه بالا نوشتم اضافه کن.
همین الان زنگ خانه به صدا در آمد. دایی هاشم مامان است.
نحوی گذاشتن پایت خیلی بامزه است. شبیه بابایی می خوابی!