امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

امیرحسین

آتلیه...

1391/10/17 23:00
نویسنده : مامان و بابا
1,290 بازدید
اشتراک گذاری

گرچه آلودگی هوای تهران واقعا داره حسابی اذیتمون میکنه اما این آلودگی و تعطیلی شنبه برای من و امیرحسین بدهم نشد. از این بابت که بابایی شنبه خونه پیش ما موند و جایی نرفت و این تازه اول ماجرا بودو صبح که امیرحسین بیدار شد لباسش را عوض کردم و لباسی که یکی از همسایگان برایت آورده بودم را تنش کردم. روش عکس زرافه داشت. بعد هم جلیقه زرده را که روش عکس زرافه داشت را تنش کردم. خیلی جالب همه چی با هم ست شد! آوردمش روی تخت و بابا دیدش و گفت چه تصادف بامزه ای. بیا عکس بگیریم.من هم از فرصت استفاده کرده و پتوی زرد رنگش را که عکس زرافه دارد آوردم و چند تا عکس گرفتیم. چند وقتی است به بابا میگویم بیا یک آتلیه راه بیانداز و  عکس بگیر منتهی از زیرش در می رود. خلاصه من هم تا تنور را داغ دیدم رفتم وسط پذیرایی و بساط آتلیه را پهن کردم! بابا که گرسنه اش بود اما می خواست در برود!اما من چای را بارگذاشته بودم.خلاصه تا بابا چند لقمه بخورد رفتم از توی کمد چند دست لباس آوردم. امیرحسین هم خوش اخلاق بود. و حسابی ژست می گرفت. و این شد که بساط عکس و آتلیه"آقای پدر" راه افتاد. با چندتا پس زمینه متفاوت!حالا بابا که دیگه گرم شده بود رفت سر کامپیوتر تا با فتوشاپ عکس ها را کوچیک و بزرگ کنه. و بعد دیدم یه عکس سه نفری که با پسری گرفتیم را پرینت کرد. اولین عکسی که از امیرحسین چاپ شد. بابا خیلی با فتوشاپ آشنا نیست،داشت کار میکرد. ناگهان دیدم خلقش تنگ شده، سریع یک بشقاب میوه آوردم و تن تن برایش پوست  گرفتم. خلاصه به هر ترتیبی بود سه صفحه آ4 پرینت گرفت. مامانی(مادر بزرگ بابا) هم برای هییت مهمان ما بود. بابا یک عکس برایش بزرگ کرد 13*18 و برایش قاب گرفتیم. کلی خوشحال شد.

شب حوالی ساعت 9 بود که پدربزرگ و مادری می خواستند بروند منزل عمه برای دیدن بوفه ای که شوهر عمه برای زهرا ساخته بود. من پیشنهاد دادم برای بهبود روحیه پدربزرگ زهرا که تازه عمل کرده امیرحسین را هم ببرند. که بابا هم پیشنهاد داد من هم بروم. و رفتیم و بابا هم ماند با تزش! آنجا امیرحسین پیش پدربزرگ زهرا بود و غریبی نکرده بود. خیلی خوشحالشون کرده بود.

پدر بزرگ از زبان امیرحسین:"ما که کالی{=کاری} از دستمون بر نمیاد، گفتیم بریم عیادت مریضو خوشحال کنیم، ثوابش بره برای بابام!"

چند تا از عکسهای امیرحسین در ادامه مطلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (22)

زينب (مامان فرشته آسموني امير عباس‌)
17 دی 91 22:57
ماشالله ...
اسپند براش دود كنيد ...
100000ماشالله روز به روز قشنگتر و بامزه تر ميشه ...

خوش به حالتون كه هيئت دارين ..
براي من هم دعا كنيد


خداییش ما به یادت هستیم عزیزم.دلمون پیشته.
مادری
17 دی 91 23:11
حیف که به امیر حسین قول دادم واقعا حیییییییییف


آخه مادری بگو چرا!؟
*مادری میگه امیرحسین چشم میخوره. حالا امیرحسین از مادری قول گرفته بابا مامانشو دعوا نکنه!!
یه مامان
17 دی 91 23:35
پدر امیر جان ماشالا تو همه کاری سر رشته دارن معلومه سرشار از استعداد هستن افرین! نویسندگی تدریس عکاسی فال حافظ علوم دینی فتوشاپ اشپزی! خدا حفظشون کنه

میگه: هر کدوم عمقش یه سانته!
مامان علیرضا
17 دی 91 23:40
آدرس بدین برا عکس بیاییم آتلیتون
عکسها عالی بود و پسرتون عالیتر
زنده باشه الهی


نزدیکیم! شاید چندتا خیابون اونطرفتر!
مامان امیر حسین
18 دی 91 0:22
الهیییییکشتی منو با این ژستای خوشگلت خوش تیپ خاله


دور از جونت خاله!
ما (من و گاهی بابا)
18 دی 91 1:50
چقدر امیر حسین بزرگ و خشگل شده

نور آتلیه تون از کجا تامین شده ؟ دوربینتون چیه ؟


بابا عکسهاش بزرگ شده! خودش قد فندوقه!!
نور آتلیه از چراغ های سقف! دوربینشم کانن بوده 8 مگاپیکسل. مال 4-5 سال قبله!کادو تولدم بوده!
یه مامان
18 دی 91 2:08
نینی اگه خدا بخواد تا دو هفته دیگه به دنیا میاد روزهای سختی رو میگذرونم خودتون که بهتر میدونید.وضعیت خواب و خوراک و معده و... خلاصه خدا خودش کمک کنه.فکر نمیکردم اینقدر سخت باشه!زیارت عاشورا که میخونید به یاد منم باشید


به به! به سلامتی. آره سخته منتهی نی نی ت که بیاد بغلت همه چی یادت میره! راستی معلوم نشد پسله یا دخمل؟
به یادت هستیم.
مامان تسنیم سادات
18 دی 91 10:00
خیلی آتلیه تون کارش درسته ..... خیییییلی قشنگ شده اون عکس وسطی خیلی با مزه شده ......
ایندفعه هم موهاش خودش این جوری شده ......؟؟؟؟؟؟
چقدرم خوش تیپ .....مامانی می خوام بیام بخوررررررررررمش ...... خیلی خوشمزه ست .....
مامانی یه چیز جالب من دیشب خوابتون رو دیدم .... خیلی تعجب کردم من که تا حالا ندیدمتون ولی دیشب روحم اومده بود پیشتون ......

از شما چه پنهون از حموم که اومد کلا کشیدیم کله اش ولی خودم هم بدم نمیاد مواش اینطوری میشه!عین جوجو میشه!
میگم این خانومه دیشب تو خوابم چه آشنا بود نگو شما بودی!!
مامان تسنیم
18 دی 91 11:52
من اون عکس دومی را میخوام خیلی با نمک شده ماشاالله


بیا پرینتشو گرفتم!ببر...
مامان آروین(مریم)
18 دی 91 11:57
مااااشاااااالله ، خیلی ناز و قشنگ شدن .
ولی خداییش من سر از رابطه خانوادگی شما در نیاوردم .


چرا؟!
بابا، مامان، امیرحسین
خانواده پدری: پدربزرگ و مادری
خانواده مادری: مامانی، خاله و بابام هم هنوز عنوانشو انتخاب نکرده!
خانواده عمه ای:عمه،شوهر عمه و زهرا(نی نی تو راه)
کجاش پیچیده بود؟!! دیدی چه راحته!
زهرا (✿◠‿◠)
18 دی 91 13:39
عکس ها فوق العاده بودن....
یاد اون روزای محمد صادق افتادم که ماشاللا آقا بود و منم تا می تونستم ازش عکس می گرفتم!!!!
یادش به خیــــــــــــــــــــــر!
ببوسش....خیلی ماه شده ماشاللا!


دیروز اتفاقا به یادت بودم!
محمدصادق هنوزم آقاست. از قبلشم بیشتر...
فاطمه (مامان محمدسجاد)
18 دی 91 14:08
همه عکسها قشنگ بودن. مخصوصا وسطی. ماشاءالله به این پسر خوش تیپ
علامه کوچولو
18 دی 91 19:47
قربونش برم ماه بود خورشید شده
یه وقت از بند رخت نیفته
خداییش خیلی خیلی جیگر شده از طرف من خواهشا یه محکم بچلونینش


نیت می کنیم! می چلانیم! انجام شد. کد رهگیری درخواست شما: (:
مامان آروین(مریم)
19 دی 91 8:05
آخییییییش حالا فهمیدم چی به چیه . کی مامانه کی مامانیه . هه هه هه ...... مرسی
مامان تسنیم سادات
19 دی 91 10:22
اگه دوباره آمار وبلاگتون رفت بالا از الان اعتراف میکنم کار من بود .....
مامان صدرا
19 دی 91 15:06
خیلی پسری بلا شده. تا می تونید عکس با ژست های مختلف بگیرید که تا چند وقته دیگه که انشاالله راه بیفته دیگه نمیشه براحتی عکس گرفت. ماشاالله لا حول و لا قوه الا بااله
مهتاب
20 دی 91 18:37
سانی مامی شادیسا
21 دی 91 2:05
هزار ماشالله به گل پسرت که هر روز داره نازتر میشه باریکلا به این همه ذوق آقای پدر و مادرخانمی عکساش خیلی قشنگ شدن آفرین
آسمونی
22 دی 91 4:00
سلام دیر به دیر میام...ولی میام ببخش تو وبم نوشتم کجا بودم...
من هر جا باشم خودمو برا دیدن امیر حسین به کامپیوتر میرسونم حتی اگه نا محسوس باشه... الهی خاله دورش بگرده که اینقدر ماشالله بزرگ شده...خدا حفظش کنه..


ممنون دوست خوبم
ما هم میایم بهت سر میزنیم
گفتیم شاید میخوای وبتو تعطیل کنی
نی نی چطوره؟
خاله ای
24 دی 91 12:46
سلام منم گفتم پیشنهاد بدم از این به بعد که خرابکاری کرد کلا با لباساش از این بند رخت آویزونش کنین همه با هم خشک شه
علامه کوچولو
24 دی 91 14:57
سلام سرباز کوچولو؟
کجایین پس؟
پاهام درد گرفت اینقدر اومدم نبودین ننه


سلام
سفر بودیم.ممنون از لطقت مادر!
مامی امیرحسین(فاطمه)
3 بهمن 91 13:55
ماشالا به این ماه تابان.خیلی خوشگل و آقا شده.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرحسین می باشد