امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

امیرحسین

تعطیلات خود را چگونه گذراندید؟!

1391/10/25 23:48
نویسنده : مامان و بابا
572 بازدید
اشتراک گذاری

روز های آخر ماه صفر فرصتی شد که ما بابا را گیر بیاوریم و یک مسافرت با هم به سمت شمال برویم.مامان و بابایم دو هفته ای میشد که رفته بودند شمال و خیلی دلتنگ پسری بودند. ما هم دلتنگشان بودیم. روز سه شنبه بعد از نماز ظهر و عصر با خاله و بابا رفتیم. در تمام مسیر امیرحسین آرام بود یا خواب بود یا روی پای خاله جاده را نگاه میکرد. خلاصه وقتی رسیدیم انگار دنیا را به مامانو بابام داده بودن!

تو این چند روز من یکم استراحت کردم چون امیرحسین اصلا تنها نمی موند و کلی داوطلب برای بازی و بغل داشت.

شب شهادت امام رضا(ع) همگی رفتیم امام زاده ابراهیم بابلسر. نماز و عزاداری را اونجا بودیم. بعدش هم سر خاک داییم رفتیم که در جنب امام زاده مدفونه. این اولین زیارت پسرم بود.

یک روز ظهر امیرحسین پیش مامانم موند و من و بابا و خاله رفتیم کنار دریا. داشتیم عکس میگرفتیم که از دور دیدیم سه نفر آقای میان سال صدا کردن"آقا از ما هم عکس میگیرن؟" برگشتیم دیدیم دایی  با دو تا از شوهرهای دختر خاله هامن. خیلی وقت بود دایی را ندیده بودیم. تصادف جالبی بود! دنیا چقدر کوچیکه!

ظهر جمعه بعد از نماز من و بابا رفتیم ساحل. همانجایی که سال های اول ازدواج می رفتیم می نشستیم. سکوی بلندی است که امواج دریا به آن میخورد. خاطرات گذشته را باهم مرور می کردیم و لذت می بردیم که ناگهان یک موج بزرگ آمد و تمام سرتا پای ما خیس شد. این بود عشقولانه ما!

شنبه باید بر میگشتیم. همسر وظیفه شناس من یک تک کلاس داشت و بخاطر آن باید بر می گشتیم. می گوید نمیشود بچه های مردم بی معلم بماند! بعد از نماز ظهر ما و خاله حرکت کردیم. برخلاف تصورمان ترافیک زیاد بود. حدود 6-7 ساعت راهی که موقع رفتن 4 ساعت زمان برد طول کشید. امیرحسین تمام راه خواب بود.

روز شنبه بعد از نماز مغرب و عشا وسایل زهرا کوچولو دختر عمه امیرحسین را بردند تا بچینند. قرار بود ماهم برویم که دیر رسیدیم و خستگی راه امانمان نداد. امیرحسین با بابا رفت حمام.

امروز امیرحسین از صبح تمام وقتمو گرفت. از بس تو شمال همه باهاش بازی می کنه دیگه توقع داره منم تمام مدت باهاش بازی کنم! تازه بازی ها را هم باید تن تن عوض کنم وگرنه نق آقا بالا می رود.از صبح مشغولم. شب که بابایی اومد امیرحسین را تحویل دادم و یکم کارهای خانه را کردم. پسری انگار نه انگار. اصلا نق نمی زد. کلی با باباش خوش بش کرد. الان خوابش برد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (8)

مامان علیرضا
26 دی 91 10:35
ایشالا همیشه خوش باشین
بچه ها دوست دارن دور و برشون شلوغ باشه البته نه در حدی که اذیت شن
برام جالبه که نوع نوشتن مامان امیرحسین و باباش خیلی شبیه همه و اگه ندونیم کدومشون نوشتن اصلا نمیشه تشخیص داد


ما اینیم دیگه
تازه میگن قیافه هامونم شبیه همه!
مامان تسنیم سادات
26 دی 91 11:10
اسم پستتون آدم رو یاد اول مهر و موضوع انشا میندازه که هر سال میگفتن تعطیلات خود را چگونه گذراندین ......!!!!! عزاداری در مسافرت هم حالی میده هاااااا .... فکر کنم تا چند روز همین بساط رو دارید از دست این فسقلی خوردنی ..... فرا رسیدن ماه ربیع الاول رو هم تبریک میگم بهتون .....(این برای مامانیه )
علامه کوچولو
26 دی 91 17:55
منم بم مامان تسنیم سادات موافقم با موضوع پست کلی در مدرسه ابتداییم چرخیدم و گردش کردم
عشقولانه هاتون مستدام بانو
این عکسش واقعا عکسه قربونش برم


با همین هدفم موضوع را گذاشتیم
ما (من و گاهی بابا)
27 دی 91 13:03
چه خووب
اینقدر دلم میخواد یکی آیه رو بگیره و من و آقای همسر یکم بریم با هم بگردیم !

البته واسه قسمت اولش مشکلی نیست ، مشکل اینجاست که آقای همسر سخت مشغووووله !


برا منم ازین فرصت های طلایی کمتر پیش میاد! یه جاهایی از دست بابای امیرحسین در میره!!!
زینب السادات(مامان تسنیم)
27 دی 91 15:04
واقعا یه موقع هایی لازمه مامان و بابا دوتایی باهم باشن برن بگردن و یاد جوونی بکنن خدا خیر به مامان بزرگها بده که واقعا کمک هستن تو بچه داری...
خاله ای
27 دی 91 17:23
سلام من این انشا رو قبول ندارم سانسور شده.باید مینوشتین که صبح شنبه قبل از برگشتن جوجو روی خالش جیش کرد فرستادش حموم تازه این تمام ماجرا نبود در راه برگشتن هم 2 بار جیش کرد رومون که 3 بارش کامل شه بعد با خیال راحت خوابید خاله اینجا در نقش پمپرز ظاهر شد البته قابلیت های خاله زیاده

امیرحسین: خاله ما که با هم این حرفارو نداریم! مزه سفر به همین چیزاس!!!

مامان آروین(مریم)
28 دی 91 11:05
عزاداریهاتون قبول .....
حلول ماه ربیع الاول بر شما و خانواده محترمتان مبارک ........
ان شااله همیشه با دلخوشی به گردش ......
اونجائی که نوشته بودین دوتائی رفته بودین ساحل ، آب زد خیس شدین ...... همون لحظه تو دلم گفتم نوش جونتون ...... چون امیرحسین رو نبرده بودین ، اینجوری شد ...... (ببخشید حرفم رو رک زدم) .....


کلی خندیدیم... از این رک گوییت
مامان تسنیم سادات
28 دی 91 13:59
به به ..... پس امیر حسین جان دست گلم آب داده و شما هم سانسور کردین .......!!!!!! اینو واقعا راست گفت خاله ای که خاله ها قابلیت های زیادی دارند که یکیش میتونه پمپرز باشه ...... خاله جون حالا کجاش رو دیدی ..... این قصه سر دراز دارد ..... تازه هنوز امیر حسین جان 4 ماهشـــــــــــــــــــه .....!!!!!
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرحسین می باشد