یک جوجوی دوست داشتنی
امشب تخت پارک امیرحسین را آوردیم توی پذیرایی و سفره و بساطی که زیرش پهن بود را جمع کردیم. امروز همه در خانه مشغول کار و سازندگی بودیم. پسرم خیلی هوامونو داشت و زیاد نق نزد. با این لباسهای زردش خیلی بامزه شده مثل جوجه ها شده!
بچه ام با دست راستش اجازه میگیره. این کارو جدیدا یاد گرفته!
واژه ای که خیلی میگه :ما ما
خیلی با نمک میگه. به علاوه صداهایی که از خودش در میاره
این چند روز که کمتر بغلش می کنیم علی رغم میل باطنیم از سی دی های بی بی انیشتن زیاد تر استفاده می کنم. امیرحسین محو تماشاش میشه و میریم بالا سرش یا صداش می کنیم اصلا محل نمیذاره. دیگه خیلی مرارم بذاره یه نگاهمون می کنه و بعد دوباره تی وی را نگاه میکنه. جالبه به برنامه ها و کارتن های دیگه توجهی نمی کنه. اما این سی دی ها که توش از سمفونی های بتهون و موتزاته با تصاویر اسباب بازی خیلی توجهشو جلب میکنه!