آب خوش!
چند ماهیست که کاملا درگیر آخرین امتحان من بودیم/ امتحان جامع( پايان دوره دكترا). واقعا دشوار ترین و پر استرس ترین امتحانی بودکه در این بیست و خرده ای سال تحصیلم داده ام. سه روز پیایپی هر روز دو درس به فاصله دو ساعت هر درس هم خودش دنیاییست. حالا اگر رشته هم مثل رشته ما(مكانيك) به همه چیز ربط داشته باشد دیگر واویلاست!
پشه که از کنار گوشم رد میشد به فکر فرو می رفتم. معادلات حاکم بر پرواز این پشه چیه؟ شرایط مرزیش چیه؟نکنه این یه سوال امتحان جامع باشه!يا یک روز بعد از ظهر در دفترم با چندتا از شاگردام داشتیم نسکافه میخوردیم. شاگردم نسکافه را که ریخت توی آبجوش رفتم تو بهر قانون فیک! و پخش ذرات و نفوذ و... شروع کرد به هم زدن کرد دیدم کلی گردابه درست شد؟ ادی های بزرگ و کوچک درهم؟ جریان توربولانس است؟! و هزارتا سوال دیگه. داد زدم کیارش بسه دیگه هم نزن! دارم دیونه میشم اینقدر مجهول اومد تو ذهنم! نکنه این سوال امتحان جامع باشه!
تو دفتر همکارم چایشو هم میزنه! اون وسط استکان یه سهمی درست میشه و چایی گودال درست میکنه. تن تنتو ذهنم معادله حرکتش میاد و هی از خودم می خوام که توضیح بدم چرا اینطوری شده! این میتونه یه سوال جامع باشه! بابام داره باغچه را آب میده. دستش جلوی شلنگه! از خودم میرسم خوب حالا دبی سیال ثابته؟ فشارش چی شده؟ اصلا گرادیان فشار داریم؟ این میتونه سوال باشه( و شد!!) ماست میریزم توی کاسه! از خودم میپرسم این چه سیالی؟ میگم بینگهام! خوب چرا ظرفشو کج می کنیم نمیریزه؟ میرم تو فکر تنش های تسلیم و... اصلا نخواستم بده اون سس کچاپو بريزیم روی این ماکارونی! تا میایم سس را برعکس می کنم و تکان میدم از خودم میپرسم چرا باید تکونش بدیم؟ چون تنش تسلیم داره! خوب اگر گردنه ظرف بزرگتر بشه آیا نیاز به تکون دادن هست؟
تو خیابون كابل تیرهای بزرگ برق را می بینم. باد داره میاد و تکون میخورن. چرا تاپ می خورن؟ مگه باد در یک جهت نیست! میگم چون جدایش اتفاق میفته! به چی ربط داره؟ به عدد استروهال. از چه رنجی به بعد عدده ثابته؟ یادم نمیاد.
یهو یاد جدایش میفتم. خدایا سرعت مکش سیال چقدر باشه جدایش رخ نده! تو کتاب بود!؟ دم درم دارم میرم سر کار میبینم اگه جوابشو پیدا نکم تا شب ذهنم در گیره. بر میگردم تو خونه کفشامو در میارم و میرم از توی کتاب نگاه میکنم. اوووه سه صفحه توضیح داده تازه منم قبلا خونده بودم!
و از این دست مسایل در این دو ماه بسیار بود. یه شبی که برای خرید رفته بودم ماشینم را پارک کردم و خرید کردم بی انکه یادم باشه ماشین داشتم در فکر و خیال همین مسایل علمی پیاده آمدم بهخانه. سر کوچه یادم افتاد ای بابا من ماشینم را دم مغازه یارو جاگذاشتم! و اینها گوشه هایی از دریا بود!
و حالا امروز بعد از ان سه روز نفس گیر باید به صورت شفاهی هم امتحان میدادیم!این دیگه خیلی ستم بود. تو کتبی، خوب آدم میشینه فکر میکنه و یه چیزی را مینویسه و استادم را نمیبینه که استاد ازت هي بازخواست بکهنه! اما شفاهی از آدم میپرسن اونم جلو اونقدر آدم تازه یه جواب میدی طرف، روش ازت سوال میپرسه و می پیچوندت! كتبي 14 نمره دارد و شفاهي 6 نمره. براي قبولي معدل اين دروس بايد بشود15!
امروز از صبح ساعت ٧:٣٠ در دانشکده منتظر بودیم. استرس عجیبی بر همه حاکم شده بود.من قدم میزدم. به بچه ها میگفتم یاد به دنیا اومدن پرسم افتادم. اون موقع هم اینقدر استرس داشتمو یکی از دوستان که خودش پدر شده تاییدمی کند. من نفر چهارم بودم. اولین نفرکه اومد بیرون اصلا حالش خوب نبود! طفلک گیج و گنگ شده بود نمی دونست از کدوم طرف بره خونه! نفر دوم هم رفت و زود اومد. گفت هر چی پرسیدن گفتم بلد نیستم! نفر سوم نیم ساعت طول کشید. نیومد! بعد از چهل دقیقه اومد چه بحثهای علمی سنگینی کرده بودن! و نفر چهارم من بودم! هر كدوم از استايد هر چی می تونست پرسید. پا تخته باید وای میستادی و چیزهایی که می گفتن را براشون رو تخته می نوشتی و توضیح میدادی! بعدشم استاده میگه اینا چیه نوشتی؟ تو دلم میگم بابا دو روز قبل من این مثال را برای دانشجوهای ارشدم حل کردم از فلان کتاب حالا تو با سوادتر از نویسنده اون کتاب و استادی که به من درس داده و خود من که اینو به بچه هاي فوق ليسانس درس ميدم، هستي! ؟استاد راهنمایم که طراح یکی از درسهاست نیامده تا سوال بپرسد! همون استادهه که ادعایش میشود این کاره است و ما همه میدانیم نیست، میپرد وسط که سوال بپرسد. ناگهان استادم داخل میشود. یاده زورو می افتم. زارت میاید یک سوالی میپرسد که از نظر علمی غلط است! محترمانه در توضیحاتم می فهمانم که غلط میگی! ولی باز رو غلطش غلط می پرسد. پیچیده تر ش هم میکند. عمرا اصلا بقیه نمی فهمیدند چی میگه! پس منم ریلکس کلی رابطه مینویسم پای تخته و نتیجه گیری میکنم. البته شانسم خوب است و در این زمینه یک مقاله داده ام و دست توی کار است. استاد تایید می کند! البته فکر کنم خودش هم نفهمید!احساس میکنم اساتید ديگه تو دلشون بهم میگن بابا! اینکاره!!
کارم تمام میشه و میایم بیرون. پیش بچه ها می مانم. استادم یکی دو ساعت بعد میاید.و میگوید قبول شده ام!!!
ومن خوشحال میروم بوفه دانشگاه یک ساندویچ بندری می خرم، میایم دفترمان در دانشکده و میزنم به وجود. اونقدر از خوردن این ساندویچ حال میکنم که انگار تو بهرتین هتل دنیا دارم بهترین غذا را می خورم:
دمي آب خوردن پس از بدسگال به از عمر هفتادو هشتاد سال