امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

امیرحسین

بوستان نهج البلاغه

1392/3/1 0:05
نویسنده : مامان و بابا
551 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب تولد عمه جونی امیرحسین بود.بعد از مدتهاو دیگه بی دغدغه درس و امتحان باباییهمه با هم رفتیم بوستان نهج البلاغه2 و اونجا دور هم جشن گرفتیم.  بعدشم با نی نی هامون رفتیم کالسکه سواری. خیلی با صفا بود و زیبا. کلی شاد شدیم. امروز هم بابایی که از سر کار اومد پیشنهاد داد تا بریم همون جای دیشبی. بعد از نماز مغرب و عشا با مادری سه تایی رفتیم اونجا. خیلی خلوت بود و البته خنک و باد هم میومد. به خاطر همین امیرحسین تیپ زمستونی زده بود. در حال گشت در کوچه باغ بوستان بودیم که ناگهان رگبار شدیدی شروع به باریدن گرفت و ماهم مثل موش آبکشیده شدیم تا خودمون را به یک آلاچیق رسوندیم. البته بابایی کاپشنشو انداخت روی کالسکه و خدارو شکر امیرحسین خیس نشد. خیلی هوای لطیفی شده بود. در برگشت به سمت ماشین باز هم رگبار گرفت و اینبار هم از این برکت الهی حسابی بهره بردیم. در مجموع بوستان زیبا و مصفایی تو دره درست کردن که این دوشب به ما خیلی چسبید.

به یندی که دست امیرحسین هست دقت کنید! تمام مسیر تو دستش بود و انگار داشت کالسکه را هدایت می کرد. مارجراشم اینه که کالسکه یه بند ایمنی داره امیرحسین هی تو مسیر خم میشه اونو بگیره و بخوره! مادری برای اینکه امیرحسین خم نشه این نخ شیرینی را به سر بند ایمی کالسکه بسته!

در برگشت رفتیم سوپرمارکت خرید. بابایی، امیرحسین را روی پیشخوان مغازه نشونده بود. امیرحسین هم دست کرد از توی جعبه جلوش یه رنگارنگ برداشت. هر چی باباش گفت تو نمی تونی از اینا بخوری گوش نداد. ازش گرفتیم گذاشتیم سر جاش. دو دقیقه بعد دوباره برداشت. ما هم گرچه معتقدیم بچه هر چی که می بینه یا برمیداره را لزوما نباید براش خرید ولی چون دفعه اولش بود براش خریدیم. اتفاقا بهش دادم کلی هم استقبال کرد. با این دوتا دندونه نیم قدش گازی میزد که دلم آب میشد!


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (7)

مامان رادمهر
1 خرداد 92 1:31
رنگارنگ خوردنش منو کشته
مامان تسنيم سادات
1 خرداد 92 6:08
به به ...
هميشه به گردش . به كالسكه سوارى
اونجا كه همش پله داره چه جورى با كالاسكه رفتيد؟
ما هم يه دفعه تسنيم كوچيكتر بود با كالسكه رفتيم ، همش بايد كالسكه را بلند مى كرديم
كمر درد گرفتيم
رنگارنگ خوردنشووووووو ... قربونش بشم خوب ديگه پس اولين چيزى كه قند عسل خواست رنگارنگ بود


این بوستان تازه افتتاح شده و در مسیرهاش پله نداره

علامه كوچولو
1 خرداد 92 8:48
سلاااااااااااااااااام وووووي چقدر دلم برات تنگ شده بود عزيزم پست بدون عكس اميرحسين اصلا صفا نداره.... دندون كوشولوهاش مبارك ازين به بعد به ليست كبابهاي پدربزرگ يه سيخ جديد هم اضافه كنيد قربونش برم اين عكس اخريش مثل يه تيكه از ماه شده. . . ميگم اين همه جا!!فقط سر شما اضافه بود كه قيچي كرديد ******** رگبارهاي بهاري گواراتون....فقط اون كاپشن رو هميشه با خودتون ببريد تا پسرمون خيس نشه بقيه نوش جونتون
مامان تسنیم
1 خرداد 92 10:00
ااااااااااا ماهم میخواستیم دیشب بیاییم پارک نهج البلاغه که نشد
اینجور که تعریف کردی یه روز حتما میریم
فسقلی چه با اشتها هم میخوره
راستی 4 نفری رفتین نه سه تایی!!!! گل پسر را حساب نکردی؟


نه!خودمو حساب نکردم!
بهار313
1 خرداد 92 22:37
یه بوس برای امیرحسین اگر یک تابلوی بزرگ توی آسمون بود که همه دنیا آن را می دیدند روی آن چی می نوشتی؟ منتظرم؟
مامان سوشیانت
2 خرداد 92 13:54
همیشه شاد و بی دغدغه در کنارهم زندگی کنید
خالدی تسنیم سادات
3 خرداد 92 15:59
آخ بخووولمش ... چقدر دلم واسه چلوندنش تنگ شده ببشید سلام مامانی جون عیدتونم مبارک تولد عمه خانم هم مبارک اینم برای گل پسر قند عسلی
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرحسین می باشد