بوستان نهج البلاغه
دیشب تولد عمه جونی امیرحسین بود.بعد از مدتهاو دیگه بی دغدغه درس و امتحان باباییهمه با هم رفتیم بوستان نهج البلاغه2 و اونجا دور هم جشن گرفتیم. بعدشم با نی نی هامون رفتیم کالسکه سواری. خیلی با صفا بود و زیبا. کلی شاد شدیم. امروز هم بابایی که از سر کار اومد پیشنهاد داد تا بریم همون جای دیشبی. بعد از نماز مغرب و عشا با مادری سه تایی رفتیم اونجا. خیلی خلوت بود و البته خنک و باد هم میومد. به خاطر همین امیرحسین تیپ زمستونی زده بود. در حال گشت در کوچه باغ بوستان بودیم که ناگهان رگبار شدیدی شروع به باریدن گرفت و ماهم مثل موش آبکشیده شدیم تا خودمون را به یک آلاچیق رسوندیم. البته بابایی کاپشنشو انداخت روی کالسکه و خدارو شکر امیرحسین خیس نشد. خیلی هوای لطیفی شده بود. در برگشت به سمت ماشین باز هم رگبار گرفت و اینبار هم از این برکت الهی حسابی بهره بردیم. در مجموع بوستان زیبا و مصفایی تو دره درست کردن که این دوشب به ما خیلی چسبید.
به یندی که دست امیرحسین هست دقت کنید! تمام مسیر تو دستش بود و انگار داشت کالسکه را هدایت می کرد. مارجراشم اینه که کالسکه یه بند ایمنی داره امیرحسین هی تو مسیر خم میشه اونو بگیره و بخوره! مادری برای اینکه امیرحسین خم نشه این نخ شیرینی را به سر بند ایمی کالسکه بسته!
در برگشت رفتیم سوپرمارکت خرید. بابایی، امیرحسین را روی پیشخوان مغازه نشونده بود. امیرحسین هم دست کرد از توی جعبه جلوش یه رنگارنگ برداشت. هر چی باباش گفت تو نمی تونی از اینا بخوری گوش نداد. ازش گرفتیم گذاشتیم سر جاش. دو دقیقه بعد دوباره برداشت. ما هم گرچه معتقدیم بچه هر چی که می بینه یا برمیداره را لزوما نباید براش خرید ولی چون دفعه اولش بود براش خریدیم. اتفاقا بهش دادم کلی هم استقبال کرد. با این دوتا دندونه نیم قدش گازی میزد که دلم آب میشد!