این روز ها...
*این روز ها اعتراضش را اینطور اعلام می کند:
(سر را هم به چپ و راست می چرخاند و بلند میگوید)نَ نَ نَ نَ
مثلا وقتی که می خواهی از دَ دَ بیاوریش خانه! یا از بغل پدریزرگ بگیریش و...
*این روزها این دیالوگ را هزار بار تکرار میکنیم:
ما:ببعی میگه؟
امیرحسین: بَ ه
ما:دنبه داری؟
امیرحسین: نَ ه(با صداقت و معصومیت خاصی میگه!!)
ما:آیکون بغل کردن، چلانی، ذوق در کردن و...
امیرحسین: بابا هزار بار گفتم که ببعی چی میگه اینا باز نفهمیدن! باز بگین چرا جهان سومی هستیم! دکتر مهندساش که این باشن وای به بقیه!
*این روز ها دارد تلاش میکند از زمین بلند شود
این روزها با روروئکش همه جار کشف می کند. از تلویزیون بگیر تا باز کردن پایه پیچی یکی از میزهای پذیرایی(عکس سوم میز کنار تلویزیون) که ما خودمان هم ماندیم چطوری!
*این روزها اب بازی را خیلی دوست دارد و وقتی از تشت بیرون میاوریمش جیغ میزند و اعتراض میکند.
*این روزها تلاش می کند هر واژه ای را که برایش می گوییم تقلید کند! ماهم نامردی نمی کنیم!قسطنطنیه!!!
*این روزها با گوشی تاچ بابایی هم کار میکند و انگشتانش را رویش میکشد و منتظر نتیجه اش میشود.
این روزها خیلی دارد زود میگذرد. و تو خیلی زود میروی مرحله بعدی بازی! دیشب فکر می کردیم ایا ما هم به سرعت گذشت این ایام و بزرگ شدن تو برای تربیت مرحله بعدیت آماده شده ایم!