نقلک!
چند شب پیش ما افطاری مهمان عمه خانوم امیرحسین بودیم. شوهر عمه هم زحمت کشید و چند تا عکس با دوربینش از این نقلک ما گرفت:
اینم دختر صاحب خانه یعنی زهرا خانوم دختر عمه امیرحسین
امروز امیرحسین صبح برای سحر پاشد حوال ساعت ٤ و اونقدر نق زد و گریه کرد که نگو!! ما به سحری هم نرسیدیم. حتی بی بی انیشتین هم حریفش نشد. خلاصه آخر سر بابایی اونو برداشت و برد تو خیابان کالسکه سواری. دست آخر هم اوردش خونه و روی پاش خوابوندش! حوالی ساعت ٧!!من هم دیگه اینطوری بودم بیهوش!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی