اولین سرما خوردگی
چند روزی بود خودم احساس سرما خوردگی داشتم و لی با مراقبتهای مربوطه به نظر خودم در نطفه خفه اش کردم و کسی ازم نگرفت! تا اینکه یکشنبه نیمه شب امیرحسین ابریزش بینی پیدا کرد. توی این ماه رمضونی خواب امیرحسین هم حسابی به هم ریخته و تا ساعت ٣-٤ صبح بیدار بود. خلاصه نیمه شب بود که دیدیم اب ریزشش شروع شده. با هر مصیبتی بود خوابوندیمش. هنوز چیزی نگذشته بود که دوباره صداش بلند شد و زد زیر گریه. فکر کنم نفسش گیر کرده بود. حوالی ساعت ٣:٣٠ شب بود که بابایی امیرحسین را برد با کالسکه بیرون و تو خیابون چرخوندش. گریه هایی تا حالا مثلشو نکرده بود از بن جگر. البته فکر کنم بد خواب شده بود. خلاصه بعد از ٢٠ دقیقه چرخ تو خیابون اقا خوابش برد و اومدن خونه. سحری خوردیم که دوباره امیرحسین شروع کرد به گریه کردن. این دفعه با پدر بزرگ رفت توی خیابون و اموند ولی اروم نشد. خلاصه من و بابا لباس پوشیدیم و با ماشین بردیمش خیابون گردی. پسرک تو بغل من خوابش برد. اومدیم خونه کنار خودم خوابوندمش تا مثلا مواظب نفسش باشم. دوشنبه حوالی ساعت ١٢ بردیمش دکتر و معاینه کرد و یکم تب داشت. در مودر وزنش با دکتر صحبت کردیم. ٦ ماهگیش ٧.٤٠٠ الان توی ١١ ماهگی ٨.٦٠٠ دکتر خیلی تعجب کرده بود. منتهی وقتی ازمایشها را بهش نشون دادیم گفت بچه مشکلی نداره، "هیکلش مینیاتوریه!!"
خلاصه شب منزل مامانم افطاز مهمون داشتن. امیرحسین خیلی سر کیف نبود و نق میزد. اون شب هم امیرحسین ساعت ٤ صبح خوابید.
الحمدلله الان خیلی بهتره و حالش خوب شده. و حالا بابایی سرما خورده.
این روز ها امیرحسین همش به یه جایی مثل مبل تکیه می کنه و بلند میشه و با گرفتن مبل راه میره. شاید یه ساعت همین طوری باشه. در پست های بعدی عکس هاشو میذارم.
این عکس برای قبل از سرماخوردگیشه: با دختر عمه اش زهرا