احیای آخر
احیای شب بیست و یکم و بیست و سوم هم تموم شد و الحمد للهما تونستیم با همکاری گل پسرمون توی مراسم احیا شرکت کنیم. امیرحسین این روزها دستشو به هر جایی میتونه میگره و بلند میشه. اگر هم چیزی دم دستش نباشه از ما بالا میره و بلند میشه می ایسته. من این سه شب را در حالی احیا گرفتم که امیرحسین واقعا مدام داشت از سر کولم بالا میرفت. تو مسجد بچه های کوچیک دیگه ای هم بودن که گاه میومدن و با اسباب بازی های امیرحسین بازی می کردن یا گاها با خود امیرحسین.
این عکس شب بیست و یکمه!
شب بیست و سوم امیرحسین بر خلاف دو شب پیش که وسط دعای جوشن کبیر خوابش می برد نخوابید و یک ضرب تا ساعت سه شب بیدار بود!! وسط قران سر گرفتن و تو اون حال معنوی حاج اقا داشت روضه و مناجات میخوند امیرحسین شروع کرده بود بلند بلند صدای موتور در میاورد!!آخر مراسم هم که داشتن دعا میکردن دستاشو به حالت دعا بالا گرفته بود و سرش هم رو به آسمون گرفته بود و با آمین جمعیت یه چیزایی واسه خودش می گفت. به نظرم اتفاقی بود ولی صحنه جالبی بود.
در اینجا جا داره از خاله ای امیرحسین تشکر و قدردانی نماییم که در این سه شب ما را یاری دادن!
پ.ن: این روزها در همکف جلسه قران برقراراست. اگر امیرحسین خواب نباشد با هم میریم قران. آقا با رو روئکش جولون میده و حسابی کیف میکنه. موقعی که خانمها صلوات میفرستن امیر حسین هم همراهی میکنه و میگه: مَ مَ البته یکم کشیده میگه!گاهی هم میره سراغ قران های خانوم ها یا سراغ میکروفن!