اولین احیا
دیروز بعد از ظهر اب خانه قطع شده بود. بابایی که از سر کار امد تصمیم گرفتیم برویم منزل مامانی (مامانم)امیرحسین. خلاصه رفتیم انجا و افطار هم دور هم بودیم. خلاصه برای احیا برنامه یمان را جور کردیم برویم مسجد محل مامانی اینها،مسجد بقیت الله. مسجد بزرگ و خلوتی است. مسجد محل خودمان خیلی شلوغ میشه و جای سوزن انداختنم نیست و با بچه کوچیک سخت میشه. خلاصه با خاله ای و بابایی به همراه تعداد قابل توجهی اسباب بازی رفتیم انجا. حوالی ساعت ١٢!امیرحسین با ما امد و رفتیم طبقه بالا. بیشتر خانمها طبقه اول بودن و طبقه بالا خلوت بود و من خوشحال از اینکه شیطنت ها و شلوغ کاری های امیرحسین مزاحم کسی نیست. دعای جوشن ساعت ١٢:٣٠ شروع شد و امیرحسین تا اواخر دعا بیدار بود. بازی میکرد و گاهی هم حوصله اش سر میرفت من یا خاله میبردیمش و تو مسجد می گردوندیمش. اواخر دعای جوشن کبیر خوابش برد و وسطهای قران سر گرفتن از خواب بیدار شد! حوالی ساعت ٣:١٠ مراسم تمام شد و ما حوالی ١٠ دقیقه به ٤ رسیدیم خونه خودمون. سحری خوردیم. حالا امیرحسین نمی خوابید که!! خلاصه با امداد از بی بی انیشتین و رو پای بابا خوابش برد! سه ساعت بعد بلند شد و خیلی بد اخلاق شده بود. هر کاری می کردیم نمی خوابید و گریه می کرد. دست آخر براش آهنگ "لا لا لایی، گنجشک لا لاو..." که زمان بچگی خودمون از رادیو پخش میشد گذاشتیم خودمون هم کنارش خوابیدم. خلاصه پسرک ما هم با شنیدن این آهنگ آروم شد و یواش یواش خوابش برد.با مزه اش اینجا است که امیرحسین همراهی هم می کرد و با آهنگ زمزمه می کرد" نانا نانایی...". امیرحسین و باباش خوابشون برد من خودم بی خواب شدم! رفتم طبقه پایین جلسه قران.
این اولین احیای پسرک ما بود که تمام شب را بیدار بود. با بابایی یاد پارسال افتادیم که امیرحسین تو دل من بود و تو خونه احیا گرفتبم و بابایی قران اورده بود رو دل من گذاشته بود.
ضمنا به یاد تمام دوستان عزیز بودیم.