امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

امیرحسین

یک روز خسته کننده ولی به یادموندنی

1391/2/25 21:40
نویسنده : مامان و بابا
444 بازدید
اشتراک گذاری

این مطلبو بابایی واست نوشته!منتها به اسم مامان چاپ شده!!

دیروز از اون روزای خیلی خسته کننده و در عین حال خیلی خاطره برانگیز بود. من ظهر از سر کار اومدم خونه نماز خوندیم و ناهار نخورده رفتیم مطب دکتر حنطوش زاده. مامان آخرین دفعه اسفند رفته بود و چون خیلی شلوغ بودو معطل شده بود قهر کرد و نرفت!!واسه همین این دفعه اولین وقتارو گرفتیم. حدود 2.20 دقیقه. حوالی ساعت 1.40راه افتادیم و به موقع رسیدیم. این دفعه منم اومدم با شما تو. زود نوبت مامانت شدو رفت تو اتاق ولیم من روم نشده بایم!!البته باباهای دیگه مسله چی میرفتن تو اتاق. مامانت اومد بیرون.ای یکمی از اینکه دکتر سرش شلوغه شاکی بود.بهش گفته بود میتونه پیاده روی کنه و مکه هم مشکلی نداره.ضمنا گفته بود این این سونو که دیروزش انجام داده بود دوبعدیهو باید الان سه بعدیشو انجام بده. بماند که مامانت با دکتر بحث کرده که سونوی سه بعدی ضرر داره.خلاصه با اصرار من که میگفتم بابا تو بیشتر میفهمی یا این دکتره که دانشیاره و کلی تجربه و جایگاه علمی داره،بردمش همون بغل سونوی نرگس. وایی که چقدر شلوغ بود.ساعت 3 بعد از ظهر وارد شدیم.نشستیم.... تا ساعت 7.30مامانت اولش قران میخوند و اوضاعش خوب بود.منم که فرداش امتحان داشتم کاغذامو در آوردم که درس بخونم ولی اصلا اوضاع برای تمرکز خوب نبود. مامانت تا اسعت 5 قران خوندو بعدش حوصله اش سر رفت و یواش یواش شروع کرد به نغ زدن. عکسای تو گوشیمو نشونش دادم بازی دادم کردو ولی فایده نداشت!بیرونم هم جرات نداشتیم بریم که نوبتمون بره!خلاصه اونجا قدم میزد و با چندتا مامان یه کم حرف زد تا بهش گفتن یه نفر مونده نوبتش بشه. اما کلی طول کشید تا صداش کنن.سی دی سونوی نفر قبلی رایت نمی شد. منم یه تمرین خیلی سخت داشتم که یه هفته تموم کلاسو گذاشته بود سرکار مشغول اون بودم که صدامون کردن بریم تو.

اونجا یه مانیتور بزرگ بود که من از تو اون امیرحسینو نگاه میکردم. خلاصه اندازه معده کلیه و... را بررسی کرد.بعدشم یه عکس از نیمرخت انداخت.بعد رو انگشتای پات زوم کرد که شستتو جمع کردی. وقتی هم رو دستت رفت دستتو تکون می دادی و اخرش مشتش کردی. از اولین سونو دستت کنار گوشت بود وقتی رو اون دستت هم زوم کرد دوباره تکونش دادی. کلی منو و مامان ذوق کردیم و خستگی این چند ساعت از تنمون در رفت. بعد از گرفتن سی دی دوباره رفتیم مطب دکتر و به دکترت نشون دادیم و اونم گفت خوبه. خلاصه شبش ساعت 9وخرده ای اومدیم و خونه مامان بزرگ با عمه و بقیه فیلمو دیدم. مامان بزرگ اینا کلی نگران شدن که مگه اتفاقی افتاده که دکتر سونو سه بعدی داده. کلی استرس داشتن.موقع فیلم سونو من حسابی محو فیلم بودم با ذوق و شوق توضیح می دادم .آخرش دیدم عمو محمدعلی به صورت دوربین مخفی از من فیلم گرفته. می گفت خیلی احساست بامزه بود. الانم اون عکس تمام رخ سونو گرافیت پشت زمینه گوشیمه. راستی امحتانمو خراب کردم. فکر کنم آخرشم بیفتم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مامان امیر علی
26 اردیبهشت 91 16:35
سلام ...دیگه سر به ما نمی زنی ........
پدر بزرگامیر حسین
26 اردیبهشت 91 21:49
پدر جان از اینکه بابایت گفته امتحان را خراب کرده و ممکن است بیفتد اطلا نگران نشو عزیزم بابایت چند سال قبل هم به من که در جوار بیت الله بودم و مثل همه پدرها برای فرزندانم دعا میکردم و به سفارش بابایی برایش بیش از دیگران دعا میکردم گفت دعاهات مشکل داره و من این ترم ممکن است بیفتم ولی مثل همه دوران تحصیلش نه تنها نیفتاد بلکه چون همیشه جزو دانشجویان ممتاز شد حالا بگذریم از اینکه مسئولین هم چون همیشه امتیازی برایش قائل نشدند


لطف خدا بوده و دعای شما وگرنه من میدونم خودم چطور امتحان دادم...
مامان امیر علی
27 اردیبهشت 91 0:45
سلام ممنون که سر زدی ...دوباره و همیشه منتظر حضور پر مهرت هستم ..............
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرحسین می باشد