خاطرات سفر حج: عمره دوم،نیابت،فاجرنا من النار!
بعد از ظهر مامان رفت بیت الله ولی من هتل موندم و درس خوندم. برای نماز اومدم برم که چون هتل ما دور بود ماشین نبود که برم. با توجه به اینکه محل هتل ما بعثه بود نماز جماعت برگزار میشد. نماز و خوندم و...
بعد از شام تصمیم گرفتم برم عمره انجام بدم. به نیابت دوپدربزرگ مرحومم و اجدادم و جد بزرگوار و دوستاشتنیم شیخ رضا سراج(گرچه ندیدمش ولی اهل علم بوده و من خیلی بهش احترام میذارم). رفتم طبقه همکف از مسول فرهنگی هتل بپرسم ماشین هایی که برای مسجد تنعیم میرن کدوم سمت مسجدالحرام می ایستن،که یکی از جوانهای کاروان را دیدم احرام پوشیده تو لابی ایستاده. ازش پرسیدم گفت ما دونفریم اگه تو هم بیای سه نفری بریم. آمار ماشین را هم در آورده بود.ازش 10دقیقه وقت خواستم. جنگی اومدم تو اتاق غسل کردم احرام بستم. به مامانت گفتم من رفتم «حرب»(یعنی جنگ با شیطان) مامانت برام توی یکه کیسه نون و انجیر که عمه از تهران برامون داده بود و مربا گذاشت و راهیم کرد.
همراهای خوبی بودن. دم مسجد الحرام یه بلیزر گنده سوار شدیم و رفتیم تنعیم. نیت کردیم و محرم شدیم.« لبیک اللهم لبیک...» ساعت 12 رسیدیم بیت الله. وارد شدیم با همراهان خداحافظی کردم و وارد مطالف شدم. دیگه دلم شور تو و مامانتو نمیزد. تمام طوافو بین مقام و خانه انجام دادم. تو طواف دعای کمیل را می خوندم. شاید نیم ساعته تموم شد. رفتم نماز طواف را خوندم. دو رکعت نماز زیارت!! زیارت حجه الله فی الارض.صاحب الزمان! البته این اجتهاد خودمه. شایدم یکم عرفانی باشه. ولی بین امام رضا و حضرت حجه چه فرق.پس اگه امام رضا نماز زیارت داره حضرت حجه هم داره! کیسه خوراکی هامو برداشتم و رفتم یکه گوشه تو حیاط با یه لیوان اب خنک که از کلمن برداشته بودم نشستم و روبروی خونه خدا نون و انجیر با یکم بادوم خوردم. غذای بندگی!! پس از رفع خستگی رفتم صفا و مروه. بسم الله گفتم شروع کردم. مناجات حضرت امیر سرود راهم بود.مولای یا مولای... دیروز با مامانت هروله نمی کردم. اما امشب یه دلی از عزا درا اوردم. تو راه یه پسر نوجوانو دیدم که داشت ویلچر مادربزرگشو هل به سختی هل میداد. رفتم و ویلچرو گرفتمو و شروع کردم به هل دادن.متعجب مونده بود. تا مروه که رسیدیم به زبون بی زبونی فهمیدم که کارشون تموم شده. وقتی سعی تموم شد رفتم برای تقصیر. یه کوچولو از جلوی زلف جلوی مو را خیلی لایت با یه قیچی کوچیک زدم. چندتا عرب از اهل سنت که مشتی داشتن موهاشونو میزدن بهم گیر دادن و گفتن "کثیر، کثیر" یعنی موهات بلنده باید زیاد بزنی. منم هاج و واج. خلاصه رفتن به شیخشون گفتن یارو هم یه چیزی گفت و بی خیال ماشدن.
خلاصه دوباره رفتم جلوی خونه خدا و بساط نون و آب و پهن کردم. خیلی با صفا بود. برای طواف نسا دوباره رفتم توی مطاف و این بار میخواندم "سبحانک و تعالیت،فاجرنا من النار یا مجیر" گرچه میدانم مجیر می گفت قد اجرت من النار ایها العبد.فهل اجرتَ نفسک من الهلکات! بنده من من تورا بارها از آتش نجات دادم.پس آیا تو خودت را از مواضع هلاکت گناه و دامهای شیطان حفظ کرده ای؟
طواف تمام شد نماز را خواندم. ساعت3:10 نیمه شب بود. آرام به هتل برگشتم دوش گرفتم و مامانتو صدا کردم تا برای نمازو نافله برود بیت الله. نماز صبح را در هتل خوندم.