امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

امیرحسین

یه خاطره عجیب...

1391/5/11 15:35
نویسنده : مامان و بابا
750 بازدید
اشتراک گذاری

فردا سیزدهم ماه رمضان اولین روز ایام البیض هست. امشب هم شب اول این ایامه. امروز یاد یه خاطره از ایم البیض افتادم. رجب 1386. ایام اعتکاف. من از دوران دبیرستان میرفتم. مسجد محل ما اولین مسجد تو منطقه شهرک غرب بود که اعتکاف رو برگزار کرد. باورش سخته ولی هر سال اونقدر متقاضی داره که سرش دعواست! من از سال 82 هر سال میرفتم اعتکاف و مسئول برگزاری اعتکاف مسجد بودم. حدود 320 نفر معتکف میشدن. مدیریت اینهمه ادم خودش سوژه ای. سال 86 چند هفته قبل از اعتکاف یکی اومد تو دفتر مسجد و چون ما محدودیت سن داشتیم برای ثبت نام بچه ها با من دست به یقه شد و کلی بد و بیراه بارم کرد. منم آروم وسایلمو برداشتم و کارو سپردم به یکی از دوستانو رفتم. دلم شکست و تصمیم گرفتم اون سال نرم... دوستان هم هی تماس میگرفتن ولی نمیرفتم. تا اینکه دو سه شب مونده به سیزده رجب خواب جالبی دیدم.

یه دوست مداحی داریم از بچه های جنگه و خیلی با سوز مداحی میکنه و از بچه های جبهه زیاد میخونه. هر سال یا خودش معتکف میشه یا میاد برامون میخونه. خصوصا روز آخر.

تو خواب دیدم خونه مادربزرگم هستم. شبه. این دوست ما اومد پیشمو گفت فلانی من دارم با شهدا میرم فقط اومدم بگم آقا امام زمان گفتن برین میثمو را بیارین تو راه!! تو خواب بغضم ترکید!! رفیقم رفت. تو همون خوابم شهید شد و من خودم کفنش کردم و تو قبر گذاشتم و خاکش کردم!

من خیلی به خواب و رویای صادقه کاری ندارم ولی این یه قلم دیگه... من اصلا این رفیقمو ندیده بودم. اصلا به کسی نگفته بودم نمی خوام برم اعتکاف.

خلاصه مثل بچه های خوب فرداش رفتم مسجد و اون سال هم معتکف شدم و به معتکفین خدمت کردم.

یه ماه بعد درست توی نیمه شعبان بله بری منو مامانت بود...

آقا خوب مارو اورد توخط....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

یه مامان
11 مرداد 91 22:58
خوش به حال امیر حسین با این پدر و مادر گل


ممنون خوبی از خودتونه.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرحسین می باشد