امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

امیرحسین

یه دکتر جدید برای مامان

مامان قرار بود پیش یه دکتر خیلی خوب از استادهای معروف و حاذق دانشگاه تهران زایمان کنه. اواین جلسه که رفت پیشش اونقدر شلوغ بود و معطل شد که گفت دیگه نمیریم. خلاصه تو رو دربایستی ما با هزار قربون صدقه دفعه دوم هم اومد من هم باهاش رفتم(حسابشو بکن بابایی مطب دکتر زنان!!)ببین چیکار میکنیا ولی روم نشد باهاش برم تو اتاق. دفعه سوم هم دوباره دو ساعتی معطل شدیم. دیگه مامان کارد میزدی خونش در نمیومد. تازه از شانس ما دکتر اونروز نیومده بود و جانشین فرستاده بود. دیگه اصلا هیچی!! خلاصه مامان 1000درصد گفت پیش این دکتره نمیره. زنگ زدیم از دوست من آدرس دکتری که خانومش پیشش زایمان کرده بودو گرفتیم. یه چهار راه پایین تر از خونه است. امروز رفتیم پیشش ولی این د...
26 تير 1391

نامه مادر به پسرش

پسرکم سلام. چطوری مامانی؟ گل پسرم الان که دارم برات مینویسم وارد31 هفتگی شدی!! دیگه برا خودت مردی شدی  تقریبا" 2ماه مونده که تو بغلم بگیرمت و غرق بوسه ات کنم  این روزا همش داری شیطونی میکنی کلی تو دلم تکون میخوری مخصوصا" صبح ها که از خواب بیدار میشم تو هم باهام بیدار میشی و هی لگد می زنی. ناز گلکم خیلی دوست دارم این مدت باقی مونده ام تموم شه و من روی ماه تو ببینم. همه آرزومم اینه که تو بنده خوبی برا خدا باشی...! از خدا میخوام فرشته کوچولومو سالم و صالح تحویلم بده     ...
25 تير 1391

سوغاتی مشهد امیر حسین!

این عکس لباسیه که بابایی بهمن سال قبل که با شاگرداش رفته بود مشهد واسه پسل نازش خرید. البته ما اون موقع نمی دونستیم نی نیمون پسله. اما با نتیجه سونوگرافی شیخ بهایی(!) که مامان بزرگ انجام داده بود حدس می زدیم یه پسل تو راه داریم... ...
18 تير 1391

لباسی مسلی!

این لباسا رو از سال اول ازداواج جاهای مختلف که رفته بودیم واست خریدیم. بعضیاشم مامان بزرگات واست سوغاتی اوردن.یه سری صولتیم داری که اگه بذارم یا تنت کنم همه میگن مگه دخمله! این عکسارو بابایی واسط گرفته و درستش کرده. دستش درد نکنه!   ...
18 تير 1391

امیر حسین میزنه رو دست باباش (یه خاطره از بابایی)

وقتی داشتم نظرات را می خوندم جمله دست بالای دست مادرجونیت تو یکی از پست ها منو یاد یک خاطره انداخت.خاطره ای که خودم یادم نیست ولی دیگران برام تعریف کردن! بابایی یه عمه نازنین داره که بهش میگه کتی.بنده خدا اسم شناسنمش یه چیزه، فامیل یچی دیگه صداش میکنن و بابایتم بهش میگه کتی!وقتی بابایی به دنیا میاد عمه بچه مدسه ای بوده. خلاصه چشمت روز بد نبینه یه دفعه بابایی که طفلی مثل تو بیش نبوده میره سراغ دفترای عمه و حدس بزن! اونارو می خونه؟ نوچ! اونارو پاره می کنه؟نوچ! میره روی اونا و اونا رو کثیف(از اون کثیف بدا) می کنه!بیچاره عمه کتی هم که هیچکاری از دستش برنمیوده میشنه و زار زار گریه می کنه!فکر کنم آخرشم دفتراشو واسش آب می کشن. ...
18 تير 1391

اولین هوس مامانجونی:چاقاله بادوم

سلام پسر بابا. امروز از مامان جونت پرسیدم گفته پسل خوبی بودی واسه همین بابایی واست جایزه چاقاله بادوم خرید.البته راستشو بخوای مامان جونیت خیلی چاقاله دوست داره و چند دفعه هم هوس افتاده بود.واسه همین بابایی امروز از میدون انقلاب که میومد واسش خرید. مامان جومنی کلی خوشحال شد در یه چشم به هم زدن همشو خورد. نوش جونتون! مطمئنم تو هم تاحالا چاقاله نخورده بودی. البته فکر کنم الان عصاره اش بهت رسیده. ایشالله اومدی واست میخرم بخوری شاد شی!   الان دوباره خاله جونت میاد میگه دهن بچه رو آب نندازین! ...
18 تير 1391

اولین کلاس قران امیرحسین خان

امروز شما اولین جلسه کلاس قرانتو رفتی. مامان جونی بعد از یه ماه رفت کلاس و شمارو هم باخودش برد.آخه می دونی مامانجونی حدود یه ساله که میره کلاس قران و حدود 11جز قرانو حفظ شده. ماشالله خیلی پشتکار داره. ایشالله شما هم که اومدی باهم دیگه بقیه قرانم حفظ می کنین.     ...
18 تير 1391

بابا بزرگ وبلاگ نویس میشه!

پریروز بابایی بزرگ گفت نمیشه که امیرحسین خان وبلاگ داشته باشه و من نداشته باشم که... واسه همینم بابایی رفتو واسه بابابزرگ یه وبلاگ درست کرد. اسمشم می ذارم تو وبلاگای دوستان امیرحسین خان   ...
18 تير 1391

اولین تصاویر از لبایهای گل پسری

دیشب که داشتم سبد رختو واسه مامانیت میبردم اتاق کوچیکه چشمم به کمد افتاد و یاد لباسایی که قبلنا واسه امیر حسین خریده بودیم افتادم. اینم عکسش:   البته الان زیپ شده است. به زودی extact می کنیم عکساشو می ندازیم مامانجونی تا فهمید شما قراره بیای رفت همشو اورد و ریخت دوره خوشو هی نیگاشون می کرد! ...
18 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرحسین می باشد