امیر حسین میزنه رو دست باباش (یه خاطره از بابایی)
وقتی داشتم نظرات را می خوندم جمله دست بالای دست مادرجونیت تو یکی از پست ها منو یاد یک خاطره انداخت.خاطره ای که خودم یادم نیست ولی دیگران برام تعریف کردن!
بابایی یه عمه نازنین داره که بهش میگه کتی.بنده خدا اسم شناسنمش یه چیزه، فامیل یچی دیگه صداش میکنن و بابایتم بهش میگه کتی!وقتی بابایی به دنیا میاد عمه بچه مدسه ای بوده. خلاصه چشمت روز بد نبینه یه دفعه بابایی که طفلی مثل تو بیش نبوده میره سراغ دفترای عمه و حدس بزن!
اونارو می خونه؟ نوچ!
اونارو پاره می کنه؟نوچ!
میره روی اونا و اونا رو کثیف(از اون کثیف بدا) می کنه!بیچاره عمه کتی هم که هیچکاری از دستش برنمیوده میشنه و زار زار گریه می کنه!فکر کنم آخرشم دفتراشو واسش آب می کشن.
الان که دارم این پست واست می نویسم دور تا دورم روی میز و تو اتاق کار پر از کاغذای مشق بابایی که واسه دانشگاهش نوشته! و کلی جا واسه تواه که بیای مثله این پیشیه روش مهر بزنی! البته خدا رو شکر تا شما بیای مشقای بابایی تموم می شه.
ولی نه! تزش هنوز مونده! واقعا دست بالای دست بسیاره ما که رو دفترای دبستان راهنمایی عمه مون کار خرابی کردیم بایدم یکی بیاد رو تز دکتریمو ....