امیرحسین قران سر گرفت...
دیشب هم مثل شب نوزدهم تو خونه سه تایی باهم احیا گرفتیم. یکم زودتر شروع کردیم. با بابایی دعای جوشن کبیر را خونیدم. بعدشم زیارت امام حسین در شب قدر. وسطش هم مسابقه تکواندوی المپیک را نگاه کردیم.
حالا موقع روضه بود. بابا رفت و کتاب "منتهی الامال" را اورد و شروع کرد از روی اون برامون خوندن. چشمامون حسابی بارونی شد.
بعدش من شروع کردم به نماز خوندن و بابا هم شروع کرد به خوندن "دعای ابوحمزه" . هی هم به من میگفت بیا بشین این دعا پر معرفته، منم می پی چوندم!! چه جونی داره انگار نه انگار سی صفحه جوشن خونده بود بازم داشت ابوحمزه می خوند. یه اعتقاد خاصی به این دعا داره و هر سال شب ٢١ به جای جوشن این دعارو می خونه.
نماز های من که تموم شد با تلویزون رفتیم مشهد. سخنرانی را گوش دادیم و قران سر گرفتیم. وسط قران سر گرفتن بابایی رفت یه قران خیلی کوچولو اورد و گذاشت روی دل من. گفت امیرحسینم قران سر بگیره!!! وسط دعا خندم گرفته بود.
خلاصه تو مشهد شروع کردن به روضه. دیگه ازامام هشتم به بعد بابایی خودش خوند و رفت سراغ سحری پختن!! تخم مرغ! من ادامه دادم. خیلی خوابم میومد. بعد از تموم شدنش رفتم سراغ رکعت آخر نماز شبم. اذان که شد نمازو با بابایی جماعت خوندیمو دیگه بیهموش شدیم...
قربونت برم بعضی موقع ها تکون میخوردی بعضی وقتا هم می خوابیدی!!!