نامه ای از 25 سال قبل
بعضی وقتها فکر میکنم آیا پسر من این چیزایی که براش نوشته را میخونه؟
این نامه را که پدربزرگ(بابای بابایی) ٢٥ سال قبل، ١٢/١٢/٦٥ قبل از اعزام به جبهه برای بابایی که اون موقع ١.٥ ساله بوده نوشته. بابایی این نامه را لای مفاتیح و وسط دعای ابوحمزه نگه میداره:
بسمه تعالی
زمانی در سخنرانی ام در هیئتها گفتم خدایا امت ایران اسلامی ثابت می کنند مردم کوفه نیستند، مردم ثابت می کنند بر قول خود استوارند و تجربه تلخ تاریخ کربلا را هرگز تکرار نخواهند کرد و فرزند امام حسین(ع) را در این وادی تنها نخواهند گذاشت و امروز مفتخرم که من خود ثابت کرده ام، تا آخرین قطره خون خود به راه امام امت خواهم رفت و او را تنها نخواهم گذاشت، چه او رافرزند راستین سومین امامم می دانم که خون حسین(ع) در رگهایش روان است و او را نایب مهدی(ع) می دانم و خود را بنده ای ناچیز و خاک پای رهبرم.
امروز عزیزانم در سوگ من لباس سیاه نپوشید چراکه سیاه نشانه عزاست و عزا فقط از آن امام حسین(ع) است و سپس گریه نکنید که در برابر مصیبت عضمای آقایمان ما چه کرده ایم. بر سر فرزندم دست ترحم نکشید بلکه بر پشت او بزنید که پدرت قولش را نشکست و تو نیزنباید قولت را بشکنی،پدرت به رهبرش پشت نکرد و تو نیز نباید پشت کنی
فرزندم!
نیک میدانی که نور با ظلمت سازش ندارد و شب با روز در یک زمان نمی گنجد. حق و باطل سازش و تبانی ندارند پس بدان کفر ایمان و حقیقت و نفاق هیچگاه با هم نمی توانند وجود داشته باشند.
پسرم خود،خواهی فهمید. من نیز آنچه را فهمیدم به تومی گویم، این انقلاب این رهبر و این امت بحقند و هر که در برابر ایشان ایستاد ناحق. پس پسرم سرخویش را بلند نگه دار که پدرت به راه حق رفت و امیدش این بود که تو نیز یادگاری از او باشی.
پسرم اگر تو در ظاهر پدر نداری بدان که خدای پدر در آسمان و امام امت خمینی بزرگ در جماران پدران تو خواهند بود و ترا به جای پدر نوازش خواهند کرد.
پسرم امید است تو مرا سرشکسته نکرده و امامت را تنها نگذاری
قربان تو پدرت مهدی ١٢/١٢/٦٥
اصل نامه در ادامه مطلب