سندروم جستجوی کودک!!!
شب تاصبح سه چهار دفعه ای بلند می شود. کل تخت را زیر رو می کند. گاهی از تخت پایین میاید و میرود گوشه ای از اتاق را جستجو میکند. امیرحسین را نمی گویم. بابایی را می گویم! از وقتی به دنیا آمدی بابا دوچار سندروم "جستجوی کودک" شده است. این نام را خودش گذاشته. می گوید مدام در خواب فکر میکند امیرحسین بین مامان و بابایش خواب است و هر آن ممکن است خفه شود. یک شب که خیلی مضطرب شده بود مدام پایین تخت را جستجو می کرد! فکر میکرد بچه آنجا افتاده... مامان خواب آلود هر چه می گفت بچه در پذیرایی خواب است، بابا قبول نداشت! تا رفت بالای سرت و دید بله تخت خوابیدی! دستش را روی قلبش می گذارد و نفس راحتی می کشد. دیشب اما نیمه شب سر مامان را از روی متکایش برداشته! مامان خیلی چیزی نفهمید. بابا خودش صبح تعریف می کند که در خواب و بیداری مامان را روی تخت دیده و فکر کرده امیرحسین است! پیش خودش گفته بچه خفه نشود سرش را جابجا کرده. دستهایش را هم! تازه در همان حال پیش خودش فکر کرده این امیرحسین چقدر بزرگ شده!! و چقدر قیافه اش عین مامانش شده!!!
بماند که مادری هم به این سندروم دوچار شده و شبها وسط نیمه شب زیر پتوی مچاله پایین تخت را دنبال امیر حسین است تا خفه نشود.
دنیای ما تمام دنیای ما را بهم ریخته ای نازنین!!