جوجوهای امیرحسین
شب از نیمه گذشته و تو غرق در خواب شیرینت هستی. چند ساعتی است شیر نخوردی و من دلم ناآرام است. می خواهم اول شیرت بدهم و بعد بخوابم. به آرامی بالای سرت می آیم و در حال نوازش صدایت می کنم تو اما همچنان غرق خوابی. مالشت می دهم ورزشت می دهم تو خمیازه ای می کشی و همچنان معصومانه در خوابی. در آغوشت می گیرم و سعی میکنم شیرت دهم اما هر چه از من اصرار است برای بیدار کردنت از تو اصرار بر خواب است... با ناامیدی درمی یابم که تو بیدار نمی شوی خوابت خیلی عمیق است. نا امیدانه تو را در تختت می گذارم چشمانت نیمه باز است. اما... چشمان نیمه بازت با جوجوهای بالای تختت تلاقی می کند و تو چشمانت به سان نورافکن باز می شود دست و پا می زنی و می خندی و شروع به حرف زدن با آنها میکنی... ومن در عجب اینکه یک عروسک صامت از من در بیدار کردنت موفق تر بوده...!!!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی