امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

امیرحسین

پیامک عشقولانه

1391/9/11 22:17
نویسنده : مامان و بابا
660 بازدید
اشتراک گذاری

آن روز ها که باهم داشتیم نامزد می شدیم ایام بامزه و دوست داشتنی بود و هنوز هم برامون هست. تازه اس ام اس می دادیم. برای من که سال تا سال اس ام اس نداشتم که جالبتر بود. اول اون ایام از این اس ام اس های با نمک مثل" یه تریلی اردت داریم خدمت شما. خالیش کن بعدی داره میاد" برای هم می فرستادیم. البته مامان بیشتر از این اس ام اس ها داشت. من ته صندوق دریافت موبایلم اس ام اس های دریافتی از همکاران بود:"bia"،

" farda bache ha emtehan daran" ! همینطور مونده بودم از کجا پیامک در بیارم بزنم به مامان. چندتایی از خواهرم(عمه جونی) گرفتم و زدم تا کم نیارم. در یک مکالمه تلفنی با مامان گفتم:" شما(!!دقت کن حجب و حیارو) چه اس ام اس های جالبی دارید(دیگه تهش بودیما. تمام فعلها جمع)"، مامان هم گفت: " من از این اس ام اس ها زیاد دارم." دیگر احساس خطر کردم که ای بابا ما هم باید بیاییم تو نخ اس ام اس بازی! به خاطر همین رفتم توی اینترنت و در طی یک جستجو مقادیر قابل توجهی پیامک پیدا کردم و عقبه خودمو کاملا مجهز کردم. گرچه شاید بیشتر اس ام اس هام حرف دلم بود که خیلی از این متن ها زیباتره  و از این پیامکها زیاد استفاده نکردم، منتهی این کاغذ را چند روز پیش بین یادداشتهام دیدم و گفتم به عنوان یک سند خاطره بر انگیز از عشقولانمون برای مامان امیرحسین بذارم. ایشالله خوشش بیاد. البته الان منتظره ببینه براش چی تو سایت گذاشتم. میلادت گرامی نازنین...

پیامکهای عشقولانه

البته اصل کاغذ زرد بود.

یادم میاد اون موقع که این هارو می نوشتم بلند به خودم می گفتم ای بابا ما که برای کار علمی و تحقیق پای کامپیوتر و اینترنت می نشستیم ببین به چه کارهایی افتادیم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (10)

مامی امیرحسین
11 آذر 91 22:25
منم یک مطلب ناگفته برای همسری دارم...! اون دوران فکر میکردم آخر اس ام اس هستم ولی همسری انقدر برام اس فرستاد که من کم آوردم!!تو این مایه ها
یه مامان
11 آذر 91 22:30
خوش به حال مامان امیر حسین جان با این همسر با احساس
مامان طاها
11 آذر 91 23:30
می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود . عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود ... بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند . تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند. تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...!
آسمان
12 آذر 91 0:35
احسنت چه رمانتیک عشقتون مستدام و پایدار ان شاء الله
مامان علیرضا
12 آذر 91 10:21
سلام.از اونجا که نویسنده بیشتر مطلبای وبلاگ امیر حسین جان باباییشه من خیلی وقتا سختمه که نظر بذارم اما امروز اومدم تا بگم تولدتون مبارک مامان مهربون و تبریک به خاطر داشتن همسری مهربان و اهل احساس
کمتر مردی با این حال و هوا پیدا میشه
راستی برام سواله که بابای امیر حسین با وجود مشغله کار و درس چطور به نوشتن در وبلاگ میرسن؟
همسر من به زور گاهی اوقات فقط میرسه وبلاگو باز کنه و سریع یه نگاهکی بکنه و ببنده

ممنون عزیزم. واسه خودمون هم سواله؟!
بابایی میگه آدم که به نوجوانها و جوانها کار میکنه سر شور و ذوق میاد. البته زودم پیر میشه!!!



علامه كوچولو
12 آذر 91 11:47
چه جالب اما آقاي پدر اون موقع هايِ ما:من حالش ما رو داشتم و آقامون يه صندوق پر از پيام همچون بانو وكلي ميگشتم و از دوستان پيام هاي اينگونه اي مطالبه ميكردم عجب دوراني بود............. راستي به نظر من تمام محبت و احترام وعزت امروز نتيجه حيا و احترام ديروزه همون شما گفتن ها و فعل هاي جمع بوده كه امروز نمود اين چنيني يافته محبتتون هميشه پايدار
آفتاب عالم تاب
12 آذر 91 19:42
سلام مامانی امیرحسین جان
وایییییییییییییییییی خوشحال شدم زیر اون نوشته منو خودتون نوشتید
کاشکی شما هم الان از حس و حال مادرانه تون برای امیرحسین می نوشتین
راستی بذارین بگم تولدتون مبارک لعنت بر یزید
از اون پست ها بود که باید بگم خاله جان امیرحسین شما چشم هات را ببند اینا الان برای شما خوب نیست مادر جان
البته مزاحی بیش نبود برای این که بدونین مطلبتون را خوندم
از خدای بزرگ خواستارم همینجوری عشقولانه و عشقولی بمونین تا آخرین لحظات یعنی تا 2000 سال دیگه


جدی. بازم خودم برات نوشتم!!!
مامان نفس طلایی
12 آذر 91 23:31
سلام تولد مامان امیر حسین جان مبارک ... عجب خاطره جالبی
ما (من و گاهی بابا)
14 آذر 91 1:00
چه هدیه تولد غافلگیرانه ای ، خیلی خوبه که اینقدر محبت با ادبانه ! بینتون حاکم بوده و احتمالا هست. منم تولدتو تبریک میگم عزیزم،انشاالله سال دیگه امیرحسین عزیز با زبون خودش بهت تبریک میگه و کلی ذوق میکنی ، مامان مهربون
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرحسین می باشد